Omid Baghbani علاقه مند به نویسندگی / حوزه وب (محتوا) / معامله گری *** https://www.linkedin.com/in/ba-omid پستهای Omid Baghbani در انتشارات کنج داستان نویسی سایر پستها در ویرگول Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱۰ دقیقه خودکار به دست چشمهایش را باز میکند. ذهنش خودکار را رها میکند و احساس راحتی به آن... Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه استعداد، تنهایی، سرزنش - خوندی؟!- آره!- هیچ وقت ندیدم بگی نه! کاشکی بغل تو بیفتم. تو رفتن عجل... Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه ناچار اتوبوس به یک شهر دارد نزدیک میشود. به ساعتش نگاهی میاندازد؛ یک و نیم... Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه عقبنشینی و تلفات چشمانش را باز میکند. شب است. هلال ماه در بالا نمایان است. تاریکی که د... Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه انتقام، شک، فراموشی شاکی با قدمهای آهسته پشت صندلی ایستاد. متهم به خود آمد ولی واکنش تندی... Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه روبروی جایگاه CNG در دلش میگوید: «وقت پنجر کردن بود، آخه!». راننده یدک ندارد. مجبور است... Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه پیرمرد و همسرش ایستگاه قطار شلوغ است. روی نيمكـــــت نشسته و مردمی كه روبرويش می روند...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱۰ دقیقه خودکار به دست چشمهایش را باز میکند. ذهنش خودکار را رها میکند و احساس راحتی به آن...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه استعداد، تنهایی، سرزنش - خوندی؟!- آره!- هیچ وقت ندیدم بگی نه! کاشکی بغل تو بیفتم. تو رفتن عجل...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه ناچار اتوبوس به یک شهر دارد نزدیک میشود. به ساعتش نگاهی میاندازد؛ یک و نیم...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه عقبنشینی و تلفات چشمانش را باز میکند. شب است. هلال ماه در بالا نمایان است. تاریکی که د...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه انتقام، شک، فراموشی شاکی با قدمهای آهسته پشت صندلی ایستاد. متهم به خود آمد ولی واکنش تندی...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه روبروی جایگاه CNG در دلش میگوید: «وقت پنجر کردن بود، آخه!». راننده یدک ندارد. مجبور است...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه پیرمرد و همسرش ایستگاه قطار شلوغ است. روی نيمكـــــت نشسته و مردمی كه روبرويش می روند...