یک آموزگار...
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش پنجم - آقای معلم بچه من خوبه؟
این پرسشی است که اولیای دانشآموزان همیشه از معلمها میپرسند. (صحبت ما راجع به گروه سنی دبستانی است)
حالا شما دو پاسخ زیر را در نظر بگیرید:
پاسخ اول:
بله که بچهی شما خوبه. مگه هیچ بچهای هم بد میتونه باشه؟ این ما آدم بزرگا هستیم که خوب و بد داریم. بچهها همه خوبن.
پاسخ دوم:
بچهی شما خیلی خوبه فقط گاهی اوقات سر کلاس بچهی بدی میشه و با دوستاش دعوا میکنه!
همهی ما معلمها یکی از این دو پاسخ را به شما اولیای گرامی دانشآموز میدهیم.
ولی کدام پاسخ به واقعیت نزدیکتر است؟
به باور من، پاسخ اول.
ولی من معلم در عمل، طبق کدام پاسخ با دانشآموز شما رفتار میکنم؟
به باور من (و عمل من)، پاسخ دوم.
ممکن است بگویید منِ معلم پر ادعا که میگویم همهی بچهها خوب هستند و بچهی بد نداریم، چرا در عمل نمیتوانم این حرف را در کلاس درس خودم پیاده کنم؟ چرا گاهی اوقات سر یک دانشآموز داد میزنم؟ چرا کسی را توبیخ میکنم؟ چرا با کسی بدرفتاری میکنم؟ چرا به کسی جریمه میدهم و چرا کسی را از کلاس اخراج میکنم؟ مگر نمیگویم همهی بچهها خوب هستند؟
واقعیت این است که همهی بچهها خوب هستند. بدون شک. مگر بچهای میتواند بد باشد؟ بد بودن یعنی چه؟ کسی میتواند بچهی بد را تعریف کند؟
پس چرا من معلم بین دانشآموزان کلاسم تفاوت قائل میشوم و یکی را بهتر از دیگری میدانم و به آنها میگویم امروز حسن خیلی خوب بود یا امروز علی بچهی بدی بود؟
پاسخ: چون مجبورم!
چه کسی من را مجبور کرده؟
پاسخ: در ادامه پاسخ را خواهید یافت.
همهی ما در زندگیمان بچهای در اطرافمان داشتهایم، یا بچهی خودمان، یا برادر و خواهر، یا برادرزاده و خواهرزاده، یا فامیل و آشنا و همسایه، بالاخره یک دورهی زمانی یک بچهای در اطراف شما بوده و همه به نوعی تجربهی کنار بچهها بودن را داریم.
حالا تصور کنید:
بچه شروع به انجام کاری میکند که برای شما ناخوشایند است ولی برای خودش کار خوشایندی است. مثلن پی در پی سوت بزند. با قاشق روی قابلمه بکوبد. روی دیوار با ماژیک خط بکشد. شیشهی تلویزیون را با توپی که شوت کرده بشکند.
آیا بچهی بدی است؟
شما پاسخ خودتان را بدهید ولی من نظرم این است که نخیر، او باز هم یک بچه است و بچهها همه خوب هستند. او فقط یک کار اشتباه انجام داده که عواقب آن را نمیداند یا اگر میداند نمیتواند عمق فاجعه را درک کند. او فقط ادارکش محدودتر از ماست.
حالا صادقانه بگویید اگر کنار چنین بچهای باشید چکار میکنید؟
به او میگویید بچهی بد؟ خوب؟ تنبیه؟ تشویق؟ توبیخ؟ داد؟ بیداد؟ روش شما را نمیدانم ولی روش من در این جور مواقع این است که بچهام را میبوسم و بغل میکنم و میگویم:
عزیزم دیدی با این کاری که کردی تلویزیونمون شکست؟ بابایی الان پول ندارم که یه تلویزیون جدید برای خونهمون بخرم، مجبوری یه مدتی کارتون تماشا نکنی که من پولامو جمع کنم و یه تلویزیون جدید بخرم.
خب با این جملهبندی معرکه، بچهی من هم متوجه عواقب کارش میشود، هم روحیهی لطیفش خراب نمیشود، و هم اینکه در این مدتی که کارتون نمیتواند ببیند تنبیه میشود.
حالا باز تصور کنید:
معلم کلاسی هستید که در آن کسی مدام در حال فرو کردن مداد در پای بغل دستیاش است.
آیا بچهی بدی است؟
شما پاسخ خودتان را بدهید ولی من باز هم نظرم این است که نخیر، او باز هم یک بچه است و بچهها همه خوب هستند. او فقط دارد یک کار اشتباه انجام میدهد که نتایج کارش را نمیداند. او هنوز نمیفهمد که این شوخی دوستانهی کودکانهی کوچک و بامزهاش با دوستش دارد توجه او و بقیهی بچهها را از درس دور میکند.
حالا صادقانه بگویید اگر معلم این کلاس باشید چکار میکنید؟
به او میگویید بچهی بد؟ خوب؟ تنبیه؟ تشویق؟ توبیخ؟ داد؟ بیداد؟ روش شما را نمیدانم ولی روش من در این جور مواقع این است که سر آن بچه داد میزنم و میگویم:
حسن حواست به من باشه داری چکار میکنی اونجا؟ مگه با تو نیستم من!
خب چرا به خوبی این را به بچه نمیگویم و برایش توضیح نمیدهم که عزیزم، کار تو به این دلیل و آن دلیل اشتباه است؟ چرا مثل بچهی خودم او را بغل نمیکنم که با مهربانی بگویم عزیز دلم وقتی با مداد توی پای دوستت میزنی هم حواس او پرت میشود هم حواس خودت، و درس شیرین ریاضی را از دست میدهی و چیزی یاد نمیگیری؟
پاسخ: نمیتوانم!
چرا؟ در ادامه این را هم خواهید فهمید.
حالا تصور کنید:
اینجا فنلاند است و شما معلم یک کلاس ۱۰ نفره هستید و ۲ نفر از این بچهها با پا روی زمین ضرب میگیرند، معلم که رو به تخته میشود زبان در میآورند، یواشکی کاغذی که در دهان خیس کردهاند را به سمت هم پرتاب میکنند و برای هم خط و نشان میکشند که زنگ تفریح پدرت را در میآورم. حالا وایسا.
خب در این حالت آنها را صدا میکنیم، به صورت خصوصی که غرورشان جلوی بچهها خدشهدار نشود با آنها صحبت میکنیم، عواقب کارشان را برای آنها توضیح میدهیم و میگوییم ما همه دوست داریم شما در کلاس همراه با ما نقاشی بکشید، سفالگری کنید و ورزش کنید، اگر به این کارهای نادرست خود ادامه دهید ما از همراهی با شما محروم میشویم و دیگر نمیتوانیم با شما بازی کنیم.
خب این بچههای بد! (بد به همان معنایی که در اول صحبت گفتیم) با همین یک بند نصیحت، رفتارشان را اصلاح میکنند و به کلاس بر میگردند. چون همراهی با کلاس یکی از لذتبخشترین چیزها برای بچههاست و آنها نمیخواهد با کارهای ناشایست خود از این همراهی محروم شوند.
حالا باز تصور کنید:
اینجا ایران است و شما معلم یک کلاس ۴۰ نفره هستید و ۳۸ نفر از این بچهها با پا روی زمین ضرب میگیرند، معلم که رو به تخته میشود زبان در میآورند، یواشکی کاغذی که در دهان خیس کردهاند را به سمت هم پرتاب میکنند و برای هم خط و نشان میکشند که زنگ تفریح پدرت را در میآورم. حالا وایسا.
خب در این حالت ما باید ۳۸ نفر را صدا کنیم و به صورت خصوصی جوری که غرور کسی خدشهدار نشود با آنها صحبت کنیم که عواقب کارشان چیست و بگوییم اگر رفتارشان را درست نکنند آنها را از همراهی با کلاس محروم میکنیم؟ همراهی با کدام کلاس؟ همراهی با همان ۲ نفر که ساکت و شسته رفته نشستند و منتظر هستند معلم درس شیرین ریاضی امروز را بگوید؟ نخیر آنها همین الان با همین کارهای بدشان با کلاس همراه هستند و به هیچ وجه حاضر نیستند این همراهی را از دست بدهند. حتا با ترفند جایزه و تشویق و آفرین گل پسر و دختر گلم و این چیزها. به هیچ قیمتی همراهی با کلاس را از دست نمیدهند.
خلاصهی کلام:
من معلم بر خلاف میل باطنی، بر خلاف اعتقاد شخصی، بر خلاف اخلاق انسانی و بر خلاف همهی یافتههای علمی روانشناسی و تربیتی، مجبورم برای برقراری نظم در کلاسم از عنصر زور استفاده کنم.
و چون هیچ ابزار ساخته دست بشری برای اعمال زور در کلاسم ندارم مجبورم از ابزار طبیعی برای اعمال زور استفاده کنم. مجبورم در کلاس داد بزنم. مجبورم بعضیها را از کلاس اخراج کنم. مجبورم حتا بعضی اوقات زیر گوش کسی بزنم. مجبورم.
حکایت همان کسی که از او پرسیدند اگر وسط دریا کوسه به تو حمله کرد چه میکنی؟ گفت از درخت بالا میروم. گفتند در دریا که درخت نیست. گفت مجبورم. میفهمی؟ مجبورم.
کتابهای روانشناسی تربیتی را کسانی نوشتهاند که در مدارسی درس خواندهاند و بچههایشان در مدارسی درس میخوانند که در یک کلاس ۱۰ نفره ۸ نفر با معلم همراه و همپا هستند و ۲ نفر مخل کلاس. معلم با همان روشهای تربیتی که در این کتابها نوشته شده (و همه ترجمه شده و در دانشگاه توی مخ ما کردهاند) آن ۲ نفر را همراه کلاس میکند. یعنی ۲ نفر را شبیه به ۸ نفر دیگر میکند. این کار راحت است. اصلن نیازی نیست تلاش زیادی برای این کار کرد. این کار خود به خود انجام میشود. کمترها همیشه شبیه بیشترها میشوند. نیازی به تز روانشناسی هم ندارد.
کاش یک روانشناس تربیتی وطنی میآمد یک تئوری تربیتی هم برای کلاسهای ما مینوشت. میگفت که چطور ۳۸ نفر را شبیه ۲ نفر کنیم. البته به تجربه میبینیم که آن ۲ نفر همیشه شبیه بقیهی ۳۸ نفر میشوند. معلم هم هیچ کاری جز تماشای روند تبدیل ۲ به ۳۸ نمیتواند بکند. جز این که عصای موسی را در دست داشته باشد.
دکتر محمدباقر هوشیار(۱۳۳۶-۱۳۲۸) که پدر و بنیانگذار رشتهی علوم تربیتی در ایران است و در حدود سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ (شوربختانه هیچ منبعی از سالهای فعالیت وی در دانشگاه تهران نیافتم) در دانشگاه تهران به تدریس و تحقیق در زمینهی علوم تربیتی مشغول بود مبانی تعلیم و تربیت را در ۶ اصل زیر خلاصه میکند و این اصول هنوز هم (و به حق) از معتبرترین رفرنسهای علمی در کشور هستند:
۱. اصل فعالیت (هر کودکی باید شخصن کسب تجربه کند)
۲. اصل کمال (معلم باید کودک را به سمت مطلوب هدایت کند)
۳. اصل حریت (معلم باید به انتخاب کودک احترام بگذارد)
۴. اصل سندیت (معلم باید برای درست بودن علم و عمل کودک مبنا و معیار داشته باشد)
۵. اصل تفرد (معلم باید به فردیت کودک احترام گذاشته و موجب تقویت فردیت او شود)
۶. اصل اجتماع (کودک باید در عین داشتن فردیت، به عنوان عضوی از جامعه فردی اجتماعی باشد)
(جملات داخل پرانتز برداشت شخصی من از اصول است)
در مورد این اصول بیشتر توضیح نمیدهم و اگر کسی علاقه داشته باشد منابع برای مطالعه زیاد است، فقط میخواهم بگویم این همه حرف زدم که بگویم برای به ثمر نشستن تعلیم و تربیت، این اصول ۶ گانه لازم و کافی هستند. بدون وجود حتا یکی، تعلیم و تربیت ما ناقص است. کلاس ۴۰ نفرهی ما که پیشتر توضیحش رفت، هیچ وقت نمیتواند این ۶ اصل را در خود جمع کند.
نقدهایی بر آموزش و پرورش - مقدمه
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش اول - بوروکراسی
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش دوم - تنبیه
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش سوم - اهداف آموزشی
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش چهارم - خشونت
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش پنجم - آقای معلم بچه من خوبه؟
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش ششم - بزرگترین مانع آموزش
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش هفتم - شعارزدگی
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش هشتم - آموزش پارتی بازی
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش نهم - پنج مانع اصلی آموزش و پرورش
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش دهم - مدیریت کلاس به روش امیرکبیر
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش یازدهم - آموزش و پرورش، عروس هزار داماد
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش دوازدهم - گزارش پیشرفت تحصیلی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش هفتم - شعارزدگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گداخانهای به اسم مدرسه دولتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدهایی بر آموزش و پرورش - بخش یازدهم - آموزش و پرورش، عروس هزار داماد