پستهای مرتبط با داستان تعداد کل پستها: ۶۱ سایر پستها با این تگ در ویرگول Fatemah babaee | فاطمه بابایی در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گذشت و می گذرد، ولی من همانم که بودم! روز ها، ماه ها و سال ها می آیند و میروند و ما هر روز پیر تر میشویم و ا... پناه سازگار در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه چکاوکها نمیدانم چه بخوانمت... vahid.ra در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه دفع حمله ی دُشمَنَک! از شدت خستگی تنِ خستمو روی تخت پرتاب کردمو و هنوز سرم به بالشت نرسیده... mohi در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه نبض مرگ بیدار میشم، سرم انقدر سنگین هست که نتونم از بالشت بلندش کنم خیره میشم... Saeedeh در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان| کاش یه جایی بود... _مریمی میگم کاش یه جایی بود هر وقت دلمون پر بود خسته بودیم بال و پر بس... °• یاسمین فتحی •° در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه قلبی که دیگر نزد... با قدم هایی سست وارد داروخانه شد! نمیدانم چقدر طول کشید تا به پیشخوان... samin bashshash در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه فرمانده..! فرمانده تویی! گوشه ی چشم طُ سپاهت، من یک نفرم ارتش آماده ندارم... Sushiyant در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه از قلبی که میرود... یا شاید میمیرد،یا شاید میروی... فریبا حسین زادگان در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه طعم کارمندی پشت ميزم نشسته بودم و به انبوه پروندههايي که روي ميزم انبار شده بود ن... arghavan در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه سوری جون آب مرواریدشو عمل کرد و فخری جون ترشی کلم هدیه داد. +پرده رو بکش. مگه نگفتم پرده رو بکش. -خب منظورتون رو از پرده رو بکش نم... ‹ 1 2 3 4 5 6 7 ›
Fatemah babaee | فاطمه بابایی در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه گذشت و می گذرد، ولی من همانم که بودم! روز ها، ماه ها و سال ها می آیند و میروند و ما هر روز پیر تر میشویم و ا...
vahid.ra در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه دفع حمله ی دُشمَنَک! از شدت خستگی تنِ خستمو روی تخت پرتاب کردمو و هنوز سرم به بالشت نرسیده...
mohi در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه نبض مرگ بیدار میشم، سرم انقدر سنگین هست که نتونم از بالشت بلندش کنم خیره میشم...
Saeedeh در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان| کاش یه جایی بود... _مریمی میگم کاش یه جایی بود هر وقت دلمون پر بود خسته بودیم بال و پر بس...
°• یاسمین فتحی •° در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه قلبی که دیگر نزد... با قدم هایی سست وارد داروخانه شد! نمیدانم چقدر طول کشید تا به پیشخوان...
samin bashshash در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه فرمانده..! فرمانده تویی! گوشه ی چشم طُ سپاهت، من یک نفرم ارتش آماده ندارم...
فریبا حسین زادگان در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه طعم کارمندی پشت ميزم نشسته بودم و به انبوه پروندههايي که روي ميزم انبار شده بود ن...
arghavan در کتاب باز ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه سوری جون آب مرواریدشو عمل کرد و فخری جون ترشی کلم هدیه داد. +پرده رو بکش. مگه نگفتم پرده رو بکش. -خب منظورتون رو از پرده رو بکش نم...