سیما صادق پرور·۱ ماه پیشخواهرمینویسم برای تنها دوستی و همراهی که از اذل همراهم بوده مینویسم واسه خواهرم تویی که سه ساله ندارمت یه روزی شاید ۱۰سال یا ۲۰ سال دیگه یه روزی…
بلوبِری·۲ ماه پیش۱ آبان ۴۰۴ی چیزی بگممن ادم خیلی پر از اعتماد بنفس و عزت نفسی نیستم. حس میکنم هستماا ولی فقط توی دایره ی خودم.با ادما اروم حرف میزنم. همیشه مراقبم کسی…
گل اتیش·۲ ماه پیشمنِ خواهر: مادرِ ناتمام، بچهی کلهشقاینجا، قبل از باشگاه؛ جایی که خندهشون از هر تمرینی بیشتر قویم میکنه.خواهر بزرگتر بودن شبیه بازی کردن چند نقش توی یک صحنه است. یک لحظه…
ورق کاهی ( سعیده مظفری )·۳ ماه پیششغل ناشریف.شغل ناشریفدقیق یادم نمیآید که چه شد. فقط چهرهی عصبانی و قهروی مادرم را یادم است و خواهرم را که با ای بابا و اه کشداری در اتاق را بست. نم…
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه·۴ ماه پیش«نامهی اول»تصور میکنم گوش و چشمت روی صفحهی سفیدِ مقابلم، پهن شده است...
نسترن پیریان·۴ ماه پیشترسهای فرداباورش برایم سخت است اما گاهی برای سالهایی که در خانه پدریام زندگی میکردم و تنها دلخوشیام روزی فرار کردن یا به مرگ رساندن نامادریام بود…
نازین جعفرخواهدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۵ ماه پیشنباید میترسیدم!دوقلو بودیم و همسن و سال، اما من باید «بزرگتر بودن» را تمرین میکردم...
مریم جعفری(تفرشی)·۶ ماه پیشبعد از تو!تقویم میگوید یک سال گذشته است ولی زمان برای ما بیشتر از اینها سپری شده است. ما به اندازه سیصد و شصت سال پیر شدیم. هر روز یک سال گذشت و ه…