R.Daneshmand·۸ ماه پیشخدای نامک 43پگاه چشمانش را باز کرد ، نور خوردشید در اتاقش گرما و نوید روز خوب را به پگاه هدیه داده بود.او خواب آلود درحالی که چشمانش را می مالید از اتا…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۹ ماه پیشخدای نامک 41فرامرز،سام و ماندانا و آتوسا در مکان مورد نظر ایستاده و منتظر سودابه و نگران پگاه بودند.سام راه می رفت و فرامرز همسرش را آرام می کرد و ماند…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۹ ماه پیشخدای نامک40سودابه دامن سرمه ای رنگش را با دستانش جمع کرد طوری که کفش های پاشنه دار و مشکی اش و جوارشلواری مشکی رنگش پیدا بود و به سرعت به دنبال خواهر…
R.Daneshmand·۱۰ ماه پیشپارت 39فرامرز نمی توانست جلوی اشکانش را بگیرد اما بعد از چند دقیقه به یاد پگاه افتاد ،با آن حال کجا رفته بود؟به سرعت به طرف خروجی گورستان رفت اما…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱۰ ماه پیشپارت38با عرض شرمندگی این هم پارت 38اشتباهی تصور کردم پارت قبلی(37)پارت 38 است😁😁
R.Daneshmand·۱۰ ماه پیشخدای نامک38آنها بالاخره از مرز رد شدند ،حال سام بهتر شده بود و بیشتر اوقات با پگاه شوخی میکرد یا با فرامرز حرف میزد و به آتوسا کمک میکرد.پگاه او را نز…
R.Daneshmand·۱۰ ماه پیشخدای نامک36پارت 36 تقدیم نگاهتان،لطفا نظرتان را درمورد پارت و سوال را برایم بنویسید😉😉
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱۰ ماه پیشخدای نامک35سام لبخندی زد:دوست نداری بدانی چه چیزهایی را پشت سرگذاشتهام.فرامرز وآتوسا نگاه معنی داری بهم کردند و فرامرز به ئگاه اشاره ای کرد تا دیگر پ…
R.Daneshmandدرچرند و پرند·۱ سال پیشخدای نامک 34آتوسا با خوشحالی بهت آوری گفت:باورم نمی شود...فرامرزی لبخندی زد و گفت:ماهم اولش باور نمی کردیم خانم!سام لبخندی زد وگفت:هم پای معجزه است.هی…