طاهی!·۹ ماه پیش04سخت تر از امروز نبود اما خوب گذشت. کنت خریدم. ببخشید پراکنده مینویسم ولی این روزها ذهن آرامی ندارم.آنچه پیداست این است که من دیگر مثل سابق…
طاهی!درسَکّو!·۹ ماه پیش03سلام،امشب برای نوشتن رو به راه نیستم. فاطمه سرش به کنج تختم برخورد شدیدی داشته و خودم هم انگار همینطور. امشب دلم بستنی میخواست ولی خب کسی…
طاهی!درنامـهای به تو که نمیخوانی·۱۰ ماه پیش00سلام یحیای من!امشب آن قدر غمگینم که پناه بردهام به نوشتن و خواندن. چند روز پیش وقتی بعد از پایان پروژه رفتیم قدم بزنیم،شهریار گفت راستی تو…
jack·۷ سال پیشسلف نامه (2) میری سلف سعی می کنی ته صف رو پیدا کنی . به طرز عجیبی صف بستن ملت ، اول از سالن سلف میری بیرون بعدش باید از پله ها بری پایین بعدش که پاگرد رو رد می کنی از اون یکی سری پله ها باید برگردی بالا و دوباره بیای تو سالن سلف ، اینطوری تازه میرسی به ته صف . میرسی به ته صف و به کنارت که یه نگاه میندازی ، آدمای وسط صف رو میبینی که دارند بهت یه پوزخند ریز پیروز مندانه میزنن تو هم...