گروه هنری نشانک·۲ سال پیشدرباره شرمین نادری ؛ نویسندهای که کتابهایش را از ما بهتران میخوانند!شرمین نادری نزدیک بیست سال است که برای نوجوانان و جوانان و حتی کسانی که پدربزرگ و مادربزرگ شدهاند مینویسد. قائل به مرزبندیهای سنی نیست .…
fasadat shrvesh·۵ سال پیشمعرفی کتاب های خوشمزهاگه از علاقه مندان به حوزه آشپزی هستید و در عین حال عاشق داستان، دو تا کتاب معرفی می کنم که بهتون پیشنهاد میدم فقط وقتی اونها رو بخونید که…
دکتر علی نیکوئیدرمجله مهاجرت·۵ سال پیشچرا صبر نکردی....پنجم شهریور سال نحسی، وقتی طیارههای انگلیسی وزوزکنان روی سر تهران میچرخند و بمب و اعلامیه میاندازند، بتولخانم دست بچهها را میگیرد که…
شرمین نادری·۵ سال پیشعمارت آقا بزرگخانه رفته بود زیر آب انگار ، از عصر باران می بارید ،شکوفه های درخت آلبالوی باغ ریخته بودند روی سنگفرش و شاخه های نارنج و خرمالو انگار تازه…
شرمین نادری·۶ سال پیششب چلهاز قدیم و ندیم بازار شب یلدا بازار شامه ، بگیرو ببرش هفت کفش آهنی و هفت تا عصای آهنی می خواد
شرمین نادری·۶ سال پیشباغ نخلباغ نخل - شرمین نادریباران که شروع شد نخلستان انگار باغ نبود، موجودی زنده بود که مدتی بی آب مانده باشد. خم میشد و میپیچید...
شرمین نادری·۷ سال پیشدیوانگیبا دوستم کلید یدک ماشین مرد رفته را برمی داریم و یواشکی می رویم و در ماشین را باز می کنیم و یک شیشه عطر را خالی می کنیم تویش .من یک عروسک سنگ صبور را می نشانم جلویم و قصه می گویم برایش و بعد...
شرمین نادری·۷ سال پیشتلی خانممادرم معتقد بود که تلی خانم عمر دوباره یافته، از مرگ در رفته، هزار و صد بار فرشته مرگ روی شانهاش نشسته و بعد هم پریده است، لابد همان روزی که از وسط اتوبان رد شده بود، آن هم با چشم کور و پای پیاده و چادر سیاه. مادربزرگم میگفت: تولد دوبارهاش این نبوده؛ آن وقت تخت سبزی خوردن را چپه می گذاشت و چاقو را محکم می زد وسطش و میگفت وقتی آن یکی...
شرمین نادری·۷ سال پیشپایانیادم هست کسی به من گفته بود پایان شاد وجود ندارد ،همه پایان ها تلخ و غم انگیزند، همه میمیرند، همه آخرکار درد می کشند، همه حرفهای تلخ میزنند به هم و همه هرچه خوبی و دوستی و عشق بوده را فراموش می کنند و یا چه میدانم همه روزهای خوب را ا...
شرمین نادری·۷ سال پیشآل زدگیمادرم بزرگم سفت و سخت معتقد بود که عمه اش را آل کشته ،درست قبل از زایمانش ، وقتی پابه ماه و سنگین از جا بلند می شده که برود توی پاشیر حیاط سر وصورتش را بشورد و کمی هوای تازه فرو ببرد توی سینه ، یک هو...