کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشلبخند رنگی!با برداشتن پا از روی پدال گاز، درد در ستون فقراتم میپیچد و تا گردنم بالا میآید و دست دور سرم میاندازد و ناخودآگاه چند لحظه چشمانم را روی…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۳ سال پیشنوزادی نابینا و ناشنوا!فکر میکنم کنار تو بودن ی حسی رو تو قلبم بوجود آورده.حسم مثل ی نوزاد تازه به دنیا اومده است. ی نوزاد که فکر میکردم نابینا ست چون تو تاریکی…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرمبتلا به نوشتن...·۳ سال پیشسپیدی برف اینجا به سرخی میزند!نامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم... این بار به سبک زمستان
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ سال پیشنامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم ۲کسی تمام دارایی اش را روی میز میگذارد تا آبروی دیگری حفظ کند وکسی آبرویش را می فروشد تاگرسنه نماند...
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرکرم چاله·۳ سال پیشنامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدمشاید زیباترین متنیه که قلم زدم... نظراتتون خیلی برام با ارزش خواهد بود •͡•
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ سال پیشاز انجام این کارها عاجزم!میدانید ماجرا چیست...؟! من نمیتوانم دلگیر شوم... ناراحت میشوم ها... اما به دل نمیگیرم من نمیتوانم قهر کنم...یعنی زورم به طرف نمیرسد! با خو…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ سال پیشاولین جمعه مان!آن روز جمعه ، ۸ ام شهریورماه سال ۱۳۹۸: از دیشب با او قرار هایمان را گذاشته بودیم قرار بود در جمعه های زندگیمان خبری از دلگرفتگی نباشد قرار…