چند روز پیش عزیزی اومد پیشم و بهم گفت دیروز با بچه محلّه های قدیممون رفته بودم پارک چیتگر.اونجا بحث خدا اومد وسط.یکی شون اصرار داشت که خدا نیست!
می خواستم بهش بگم:
بذار یه زلزله ی هشت ریشتری بیاد.وقتی دوستت از طبقه چهارم خونه شون،سر از زیرزمین درآورد و چند روز توی تاریکی مطلق،گرسنگی و تشنگی کشید،اونوقت به خدا ایمان میاره.یه جوری ایمان بیاره که یه کتاب هزار صفحه ای بنویسه،اسمش رو هم بذاره:«به خدا،خدا هست!»
دیدم این حرف خیلی منطقی نیست:
اگر شرط ایمان آوردن به خدا:زلزله ی هشت ریشتری باشه که دیگه انسانی باقی نمی مونه که بخواد به خدا ایمان بیاره!
تنها چیزی که بهش گفتم این بود:
گفتگو با این افراد به این سادگی نیست.و معمولا اگر بدون مطالعه و آمادگی بخوای باهاشون بحث کنی،به نتیجه ی درد بخوری نمی رسی.
امّا نتوانستم بی خیال شوم.از اون موقع دارم به چرایی این قضیه فکر می کنم.به نتیجه هایی هم رسیدم.مثل این:
ما از وقتی چشم باز کردیم،خدا مثل یک توپِ قلقلیِ خیلی قشنگ،توی بغلمون بود.برای همین هر کاری که توانستیم باهاش کردیم.یه موقع هایی برای اینکه سرگرم بشیم باهاش بازی کردیم.وقتی هم خسته شدیم پرتش کردیم یه گوشه.
یا این:
ما عینهو کسی بودیم که:چشم باز می کنه و می بینه باباش میلیاردره.از همون اول هر جوری که بخواد پول خرج می کنه.امّا اون کارگری که باید چهل جاش زخم بشه تا دو زار پول درمیاره،به این راحتی ها پولش رو خرج نمی کنه!
یا این:
برخی از ما ایرانی ها داریم همون کاری رو با خدامون می کنیم که با چاههای نفت و گاز و سایر معادن و ذخایر ارزشمندمون داریم می کنیم.داریم همون کاری رو با خدامون می کنیم که با خیلی از مفاخر و بزرگامون کردیم!
حالا این یعنی این که چون خدامون بادآورده است،هیچ کدوممون قدرش رو نمی دونیم؟
نه!چون کم نیستند در بین ما:آدمهایی که خدا رو مثل سرما و گرما،مثل گرسنگی و تشنگی،با گوشت و پوست و استخوانشون درک کردند و بهش احترام می ذارن و مراقبش هستند.کم نیستند آدمهایی که در مورد خدای بادآورده شون تحقیق کردند و وقتی فهمیدند که خدایی هست،دیگه نذاشتن به این راحتی ها،باد ببردش.
خودت چی؟چه جوری به خدا ایمان آوردی؟
خودم؟فکر می کنم جزو کسانی باشم که بیشتر از این که تحقیقی ایمان آورده باشم به صورت حسّی و بر پایه ی نشانه ها و با تامل در علت و معلول ها،به خدا ایمان آوردم.به قول آقای قمشه ای مگه می شه گُل، خودش،خودش رو لوله کشی کرده باشه تا آب به تموم شاخه ها و برگاش برسه؟!باز هم به قول همون ایشون:یه مشت سنگ و آجر و خاک رو بریزید روی هم و بنشینید تا با یک انفجار یا بیگ بنگ بشه خانه ی بروجردی ها.ببینید می شه!(نقل به مضمون)
آیا تنها علت این که برخی به این نتیجه می رسند که خدا نیست،همینه؟یعنی بادآوردن خدا؟!
نه!
علت های دیگه کدوما هستند؟
علت ها خیلی بیشتر از این حرفان.هم خارجی ان،هم داخلی.به خارجی هاش کاری ندارم.ولی در مورد علت های داخلیش،چیزهایی که علی الحساب به ذهنم می رسند اینا هستند:
فهرست نوشته هایی که توی روزهای گذشته خواندم و به نظرم حیفه که کم خوانده شوند یا چه بهتر که بیشتر خوانده شوند(بدون ترتیب!):
دوستان عزیزی که جای مطلب خوبشون اینجا خالیه به بزرگی خودشون ببخشند.
مطالبی که هفته ی گذشته منتشر کردم:
حُسن ختام:مصطفی ملکیان؛مصاحبه در سال 84 با وبسایت آفتاب نیوز،در نقد دیدگاه های تجدّد ایرانی "سید جواد طباطبایی":
يكی از بزرگترين دروغهايی كه ما به تاريخ گفته ايم اين است كه ما فرهنگ و تمدن عظيمی داشته ايم،آخه عزيز من فرهنگ وتمدن مدرك می خواهد اگر يونانی ها يك كتاب از افلاطون نداشتند،يك كتاب از ارسطو و يا … نداشتند بنای پانتئن را نيز نداشتند،معماری های عظيم را نداشتند و بعد می گفتند كه ما يونانيها فرهنگی داشتيم كه نمی دانيد چه عظمتی داشت و آب از لب و دهان همه ی ما هم راه می افتاد،ما انصافاً به آنها نمی گفتيم هر چيزی مدرك مي خواهد؟ انصافاً شما از آن چيزی كه در قلمروی ايران می بينيد،غير از تعدادی بنا كه آنها را نيز همه مورخان گفته اند كه رومی ها برای ما ساخته اند مانند تخت جمشيد كه مورخان گفته اند هخامنشيان تعدادی مهندسان و معماران رومی را آوردند و برای ما اينها را ساختند- اگر اينها را بگذاريد- كنار شما يك اثر فلسفی به من نشان بدهيد.يك اثر دينی بلند به من نشان بدهيد.يك اثر هنری و يا عرفانی نشان بدهيد،ممكن است عده ای بگويند همه اينها سوخته است ولی اين را بايد نشان بدهد كسی كه می گويد ما داشته ايم،يك پزشك تراز اول ماقبل از اسلام داشته ايم؟ما يك فيلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ايم،يك هنرمند تراز اول … ما تمام چيزی كه از قبل از اسلام داشته ايم سه چيز است.يكی تخت جمشيد و معمارهايی كه در آن قسمت وجود دارد كه آن را هم همه مورخان گفته اند كه روميان ساختند كه حالا فرض كنيم ايرانی ها ساخته اند.يك مانی نقاش داريم كه آن هم نقاشی هايش باقی نمانده ولی به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقی می كنيم و يكی هم دانشگاه جُندیشاپور(یا به تعبیر درستتر جَندیشاپور) كه می گفتند در آنجا رشته ی پزشكی خيلی قوی بوده است،البته اين را هم می دانيد كه وقتی مسيحيان مورد حمله واقع شدند،به طرف شرق عقب نشينی كردند و آمدند و جندی شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد،ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتی پنج ورق نيز نداريم.