مرگ از نعمتهای بزرگ خدای عزیز است. نعمتی که بیهوده از آن میترسیم و خودمان را برای آن آماده نمیکنیم. مرگ، چیزی جز رهایی از این قفس تنگ دنیای دون دنی نیست. باید این آزادی واقعی و ابدی را ارج نهیم و از بابت آن، خدای عزیز را شاکر باشیم. آن حفرهای که در زمین میکنند تا ما را در آن دفن کنند همان درِ قفسمان است که به روی ما باز میشود. بر سر قبر هر کس که حاضر میشویم به جای غصّه خوردن به حال او، به آزادیاش غبطه بخوریم و هر لحظه، جوری زندگی کنیم که بتوانیم خطاب به خدای کریم بگوییم: «خدایا! من آمادهی آمادهام! هر وقت صلاح میدانی در این قفس را باز کن! از تو به یک اشارت از من به سر دویدن!»
بیایید از نفس تنگی، نترسیم. از قفس تنگی بترسیم! ما از همان روزی که قدم بر روی این زمین میگذاریم، به قفس تنگی مبتلا هستیم، نفستنگیهای آخر پیری، نوید بخش رهایی از یک عمر قفس تنگی است!
لطفاً روی سنگ قبرم بنویسید:
خدایا تو را شکر میگویم که به واسطهی این قبر، در قفس تنگ دنیا را به رویم گشودی.
خدایا ممنونم که مرا لایق این آزادی واقعی و ابدی دانستی.
سه مطلب قبلیم:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامه شماره نوزده، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده شدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید خرداد هم تمام شده، پس لطفاً بجنبید!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
نام مطلب بعدیم به شرط سلامتی، حیات و دور ماندن از ممات:
اگر هیتلر یک تجاوزگر ج.ن.س.ی بود... !