بسیار ناراحتم که آقای دانیال محمودزاده اکانتشان را حذف کردند. ایشان جزو نویسندههای خوب ویرگول بودند و ویژگی خاص بیشتر نوشتههایشان اختصار و انسجام بود. امیدوارم/امیدواریم با اکانت جدید برگردند و دوباره بنویسند.
امیدوارم دوستان دیگری هم که قصد دارند کم بنویسند و کم سر بزنند، نظرشان عوض شود و بیشتر بنویسند و بیشتر سر بزنند.
آیا این کتابها را که فهرست کردم و خودم سال گذشته خواندم پیشنهاد میکنم حتماً بخوانید؟ قطعاً نه. این کتابها را من در شرایط خاص خودم و در مسیر مطالعاتی خودم دوست داشتم، شاید برای شما کتابهای دیگری جذابتر و دوستداشتنیتر باشد.
برای خودم بارها پیش آمده که کتابی را مثلاً 10 سال پیش خواندهام اما اصلاً با آن ارتباط نگرفتهام و بعد از سالها که دوباره خواندهام آن را بسیار جالبتوجه و ستایش برانگیز دانستهام.
پس شاید بهتر باشد به ندای دل خودمان در انتخاب کتابها و خواندنشان گوش دهیم نه به فهرستی که دیگران معرفی میکنند.
از داستایفسکی کتاب «برادران کارامازوف» ، «همزاد» و «بانوی میزبان» را خواندم و کتاب «تمساح» را بهصورت صوتی گوش دادم.
«برادران کارامازوف» کتاب عجیبی است. هم روانکاوی است هم جامعهشناسی است. هم حقوق است، هم الهیات است و ...
شخصیتپردازیهای کتاب عالی است و بااینکه کتاب حجیمی است و من با چندین وقفه آن را خواندم ولی هر بار کتاب را میبستم آدمها برایم زنده بودند و کاملاً حوادث و رخدادهای کتاب یادم میماند تا دفعه بعدی که ادامه آن را بخوانم.
کتاب «همزاد» یک شخصیت درخشان به نام آقای گالیادکین با شیوه سخن گفتن خاص خود دارد. اگرچه میگویند داستایفسکی همزاد را در رقابت با استاد خود گوگول نوشته و تشابهی میان این اثر و داستانهای «یادداشتهای یک دیوانه»، «شنل» و «دماغ» از گوگول وجود دارد اما من اگرچه علاقهام به گو گول هم بسیار زیاد است اما به نظرم میرسد این صرفاً در حد همان شباهت مضمون است و کاملاً جنس شخصیتپردازیهای خاص داستایفسکی را در این کتاب هم میتوان مشاهده کرد.
«تمساح» از آن کتابهای بسیار بهیادماندنی برای من بود؛ یک داستان کوتاه با طنزی سیاه.
نوشته ام راجع به این کتاب: دغدغههای حقیر یک انسان در شکم تمساح
اما راستش کتاب «بانوی میزبان» آنچنان توجهم را جلب نکرد. بخشهای ابتدایی کتاب برایم بسیار جذابتر بود اما نسبت به سایر آثاری که از داستایفسکی خواندهام آن را در جایگاه پایینتری قرار میدهم.
از تولستوی در سال 1402 کتابهای «سونات کرویتسر» و «مرگ ایوان ایلیچ» را خواندم و کتاب صوتی «شیطان» را گوش دادم. اساساً این سه کتاب هم قدرت قلم تولستوی را در نشان دادن تکاپوها و کشمکشهای وجدانی انسان بهخوبی نشان میدهد.
آیا به شایستگی زندگی کردهای ایوان ایلیج؟
وسوسههای «یِوگِنی» به روایت تولستوی
روایت تولستوی از حسادتهای زناشویی
کتاب «حمامها و آدمها» که پیشازاین با عنوان «طالع نحس» هم منتشرشده بود واقعاً جزو کتابهای خوبی بود که سال 1402 خواندم. طنز قلم زوشنکو را بسیار دوست دارم.
این کتاب را با اعتماد به سلیقه مترجم (آبتین گلکار) انتخاب کردم. یکی دو داستان اول به دلم ننشست ولی وقتی چند داستان دیگر خواندم سبک نوشتههای زوشنکو دستم آمد. زوشنکو خیلی ساده و روان مینویسد. بخش عمده داستانهای این کتاب راجع به مشکلات مردم روسیه در دهههای 30 و 40 است و قلم زوشنکو باعث خنده و تفکر توام با غم همزمان می شد.
فاضل اسکندر نویسندهای ایرانیتبار اهل آبخاز –استانی در گرجستان- است. در کتاب «خرگوشها و مارهای بوآ» دو جامعه حیوانی خرگوشها و مارهای بوآ و روابط میان قدرتمندان و شهروندان این دو جامعه که دشمن هم محسوب میشوند روایت میشود. داستان نقدهای غیرمستقیم سیاسی و اجتماعی زیادی دارد.
از چخوف چند داستان کوتاه خواندم که یکی از آنها خیلی توجهم را جلب کرد. داستان کوتاه «دشمنان» اثر آنتوان چخوف تلنگری است بر رابطه تنگاتنگ غمها و خودخواهیهای انسان.
«مثلِ همهی آدمهای اندوهگین، اسیر خودخواهی بودند»
یکی از هدفهایم در کتابخوانی در سال 1402 این بود که دوست داشتم آثار بیشتری از قلم طناز و پر از کلمات عوامانه فارسی جمالزاده بخوانم.
از جمالزاده کتاب «یکی بود یکی نبود» را خواندم. این کتاب مجموعهای از 6 داستان کوتاه است که آن را آغازگر ادبیات واقعگرای فارسی و داستان کوتاه نویسی در ایران میدانند.
یادم است داستان که تمام شده بود به این فکر کردم که واقعاً چرا به نویسندهای میگویند نویسنده خوب؟ در پاسخ به این سؤال به نظرم دقت نظر و مسئولیت شناسی نویسنده خیلی مهم است.
بارها با خواندن جملات و عبارات طنازانه جمالزاده خندیدم. اما یکی از داستانها دلم را پر از غم کرد. داستان «دوستی خاله خرسه» در مورد نبردهای ملی گرایان ایرانی و روسها در اطراف کرمانشاه در اوایل 1334 است. دلم برای سرنوشت «حبیب» بسیار سوخت و تا دقایقی همینطوری مات ومبهوت مانده بودم. این داستانها پاکی و درستی «انسانهای صادق» و زشتی و شرارت «آدمهای نامرد» را بهتر از هر توصیه حکیمانه ای نشان می دهند.
چند داستان کوتاه دیگر هم بهصورت پراکنده از جمالزاده خواندم: فارسی شکر است، جاودان، قبل بر وزن دهل.
همچنان جمالزاده از نویسندگان محبوب من است.
نویسندهای که سال 1402 کشفش کردم و کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را از او خواندم. این کتاب مجموعه از داستانهای کوتاه است و تنها کتابی است که در زمان زندگی نجدی از او به چاپ رسید. داستانهای بیژن نجدی سرشار از عناصر شاعرانه و تعبیرات زنده و زیباست. او سبک متمایز و خاص خود را دارد.
یادم است سالها پیش کلاس نشانه شناسی ادبیات شرکت کرده بودم. استاد آن کلاس دو کتاب را برای خواندن و تحلیل معرفی کرد. شازده احتجاب و یک عاشقانه آرام. من یک عاشقانه آرام را همان زمان خریدم و کمی از آن خوانده بودم. حوالی همان روزها دوستم درگیر ماجرایی عاشقانه شده بود و من به نظرم آمد این کتاب را به او بدهم که بخواند. خلاصه که دیگر کتاب را نداشتم و ماجراهایی پیش آمد که اصلا نتوانستم آن کلاس را تا آخر شرکت کنم. اما همیشه همان مقداری که از کتاب خوانده بودم و غرق شدن در دریای تعابیر عاشقانه نادر ابراهیمی با من بود. تا امسال که موفق شدم این کتاب را بخوانم. در مجموع کتاب جذابی است اگر قلم نادر ابراهیمی را دوست داشته باشیم .
از ایزابل آلنده کتاب صوتی و کوتاه "واژه فروش" را برای اولین بار گوش کردم. کتابی درباره تاثیرگذاری کلمات.
در پایان دوست داشتم باز هم از ایزابل آلنده بخوام
فهرست ۷۲ کتاب داستانی تاثیرگذار ایرانی و خارجی از نظر کاربران ویرگول
1- وقتی راجع به کتابها می نویسم لذت کتاب خوانی برایم چندبرابر میشود و کتاب را بهتر می فهمم و بیشتر یادم میماند
2- داستانهای با حجم متوسط مثلاً 200-300 صفحه را ترجیح میدهم. درمورد داستان کوتاه معمولا دلم برای شخصیتها تنگ میشود و درمورد داستانهای حجیم چون فرصت مستمر خواندن ندارم معمولا اذیت می شوم. البته هر دو این موارد استئنائات زیادی دارند. یعنی داستانهای کوتاه و کتابهای حجیمی هم هستند که بسیار دوستشان داشتم.
3- برخلاف تصور قبلی که از خودم داشتم و فکر می کردم خیلی محتوای طنز دوست ندارم. متوجه شدم قلم طنز را بسیار بسیار دوست دارم و لذت این کتابها برایم ماندگارند. مخصوصا اگر کمدی سیاه باشد که ظاهر طنازانه و باطن تامل برانگیز دارد.
4- پارسال یاد گرفتم وقتی نویسندهای را دوست دارم همه آثارش را یک جا نخوانم. شراب را باید جرعه جرعه سرکشید و داستایفسکی را کم کم خواند.
5- از بعضی نویسنده ها امسال برای اولین بار کتاب خواندم و دیدم چقدر قلمشان را دوست دارم. هاینریش بل، بورخس و بیژن نجدی از این دسته بودند.
این شعر از بیژن نجدی تقدیم به شما که تا اینجا خواندید:
اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی است
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی است
سینماهای شیراز پر از تماشاچی است
که حتما ردیفی از آن خالی است
انگار یک نفر هست که اصلا نیست
انگار عده ای هستند که نمی آیند
شاید،کسی در چشم من است
که رفته از چشمم
نمی دانم !