سیاه·۲۰ ساعت پیشداستان : ارتیس قسمت ۱۲مارو ببخشید باور کنید ما بی تقصیریم پرندگان خشمگین به ما همچین دستوری رو دادند رئیس وولفر ها :سریعتر اینها رو بندازید زندان و باید از حالا…
سیاه·۱ روز پیشداستان : ارتیس قسمت ۱۱حدیث : وای فوق العاده بودی من : ممنون حدیث خان م میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم حدیث : بله چرا که نه بفرمایید بشینید نشستیم و من : میخوام ب…
سیاه·۱ روز پیشداستان : ارتیس قسمت ۱۰خب صبح شد مثل همیشه وای باید بمر ببینم جلسه چیه رئیس وولفر ها اومد پیشم گفت : حامد بهت نیاز داریم جلسه فوریه بیا تو محفل ما منم گفتم باشه ج…
سیاه·۲ روز پیشداستان ارتیس قسمت ۹رئیس وولفر ها با صدای بلندی گفت : اینجا چخبره چرا باید سربازای نژاد پرندگان خشمگین با وولفر ها بجنگن این بر خلاف پیمان صلحه یکی اومد بالای…
سیاه·۲ روز پیشداستان: ارتیس قسمت ۸وای خیلی خسته ام ۴ ساعته دارم راه میریم الان تو جنگلی به اسم نورا هستیم داریم کم کم میرسیم من : حدیث خان ابی بده از تشنگی مردم حدیث : باشه…
سیاه·۵ روز پیشداستان : ارتیس قسمت ۷بعد مبارزه با کوثر رفتم تو اتاقم و نشستم وای چقدر خسته ام خواستم استراحت کنم و دیدم که یک کیک و چای روی میز بود یک کاغذ روش بود خوندمش از ط…
سیاه·۵ روز پیشداستان : ارتیس قسمت ۶یک ماه از زمانی رو که وارد این دنیا شدم میگذره من الان عضو رسمی گروه وولفر ها هستم و هر روز تمرین شمشیرزنی می کنم با حدیث و بقیه و ماموریت…
سیاه·۶ روز پیشرمان یا داستان ارتیس درباره چیه؟داستانی از یه سری جوان که کلی ماجراجویی و مبارزه انجام میدن وسرانجام باید با محور این جنایت ها روبرو بشوندداستان ارتیس درباره دختری به نام مبیناعه که با دوستاش در یک دنیای مجازی گیر می افتن و باید جان سالم به در ببرن و کلی ماجراها و مبارزات خفن…
سیاه·۶ روز پیشداستان : ارتیس قسمت ۵همه مردم گریه و زاری و داد و فریاد میزدن یکی می گفت فلان کار رو دارم اون یک می گفت این کار رو دارم خلاصه همه سردرگم شده بودند ما به راهمون…
سیاه·۶ روز پیشداستان : ارتیس قسمت۴وای چه شهر زیبایی! واو الینا چقدر مغازه واو چقدر قشنگه چقدر خیابوناش بزرگه الینا : می بینی اینجا شهر والدونه مرکز و یکی از بهترین جاهاس بیا…