سوار اتوبوس شده بودم. خط 831 بود فکر کنم. یک خطی که ازین سر شهر را به آن سر شهر وصل میکند. ولی خب من ایستگاه چهارراه شهدا سوارش شده بودم. خداییش اتوبوس و مترو در تابستان بهترین وسیله های نقلیه هستند چون کولر خوب و قوی دارند. خدا را شکر جا بود و نشسته بودم روی یکی از صندلی ها که جلو پایش کامل باز بود. توی حال خودم بودم که یکی از صندلی عقب زد روی شانه ام و گفت : (( صدتمیئورت بدمیننبیک ور )) یک جمله نا واضح که هر چه فکر کردم نفهمیدم چه می گوید. ولی خب چون به بقیه هم همین را گفته بود و گفته بودند نداریم. من هم فهمیدم دارد طلب پول میکند. فکر کردم با خودم شاید سندروم دان داشته باشد. یا معلولیتی چیزی. هی میزد پشتم و میگفت ((صدخربیحخ رنینترزد نیزن))
کاش چینی حرف میزد. هیچ چیز از حرف هایش را نمی فهمیدم. ولی وقتی به شانه بغل دستی ام میزد او کامل می فهمید و جوابش را می داد. ازش پرسیدم چه می گوید این بنده خدا؟ گفت می گوید که ده تومن بده من برم نون بخرم برای خودم. برگ هایم شروع به ریختن کرد. سوال دیگری هم پرسیده بود و این بغل دستی ام گفت ساعت دهه. ازش پرسیدم شما از کجا میفهمید این بنده خدا چه می گوید؟ گفت من مهندسم و کارگر نیشابوری و افغانی و این ها زیاد داشته ام ، زبانشان را میفهمم. می گفت نیشابوری ها اگر غلیظ صحبت کنند آدم هیچش را نمیفهمد.
کلی از خودش گفت و کارهای عمرانی ای که در شهر کرده. می گفت حالا خویش فرما شده و خودش کارفرماست و آنطور که دوست دارد کار میکند. تایمش دست خودش است.
این یک پست کوتاه بود برای اونایی که دلشون برای پست های من تنگ شده بود. دقیق یادم نیست طرف چه میگفت ولی برای من گویی کسی دارد چینی صحبت میکند بود. این روزها مشهد خیلی گرم است. آخ ... می دانم الان چند تا از خواهران و برادران جنوبی و قمی می آیند و می گویند تازه جای ما نیستی بفهمی گرما یعنی چه. ولی خب خیلی گرم است دیگر. خدا به ما صبر و پوست ضخیم بدهد انشاالله. راستی عید غدیر هم مبارک. درست که دولت مثلا انقلابی ست. ولی شد بانکی زنگ بزند شما سیدی بیا پول نو بگیر و برو عیدی بده؟ یعنی یکی از مشکلات عیدی دادن همین پیدا کردن پول نوست. باید بروی روبروی بانک ملی از دلال بخری.
رفته ام زیست خاور طبقه منفی 2 ، به مغازه هایی که تمبر و پول نو می دهند رجوع کرده و پول نو خریده ام و مهری که سال پیش سفارش داده بودم و من کنت مولاه فهذا علی مولاه داشته و یک تصویری از دو فرد که یکی دست دیگری را بالا برده بود و اسم خودم را زدم روی پول ها تا هم یادگاری بماند برای عیدی گیرندگان هم هوس نکنند خرج کنند. قاه قاه قاه.
امروز رفتم توی شرکت و همه طبقات را عیدی دادم و هی گفتند آقا ما باید می آمدیم جای شما. گفتم نه بابا زحمتتون میشه. من میخوام وجهه خوبی از سیدها در ذهنتون بمونه. چون سیدهای دیگر را باید خفت کنند تا ازشان چیزی بگیرند. اما اینکه خودت بروی و عیدی بدهی خیلی کار متفاوتی ست.
پی نوشت: چشم هایتان را ببندید و دستتان را در دستان من تصور کنید و بخوانید الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیر المومنین و اولادهم معصومین. البته برادران این کار را بکنند. خواهران اگر خواستند دستشان را داخل آب بگذارند و این جمله را بخوانند. :))
پی نوشت2: اگر حس کردید خل شده ام. اشتباه میکنید. فشار گرماست.
پی نوشت 3: من برای عیدی چند آیتم در نظر گرفتم. به بعضی ها نقدی دادم. به بعضی نقدی و شیرینی. به بعضی که دورند می توانم بروم حرم برایشان دعا کنم. به بعضی می خواهم ماست بستنی بدهم. خلاصه منو باز است ..
پی نوشت 4: شاگردان شائولین را بردم لوازم التحریر فروشی و تا سقف پنجاه تومن هرچه خواستند خریدند. امشب هم میخواهم ببرمشان در مغازه دایی مامانم که پذیرایی متنوعی دارند. یخمک. سیب زمینی سرخ کرده و دیگر یادم نیست چه و چه؟
از من بیشتر بخوانید:
شیرموز و پیرمرد ماشین باز و نوه اش امیرسام
پیشگویی پیامبر(ص) برای شرایط امروز
کلاس شائولین استاد دایی-1403(تصویری)
این پست عنوان ندارد .. ولی ارزش خواندن چرا
واگعی بودند یا کیک؟خواب می دیدم دختران سرزمینم را، همه کیک همه فیک
لیلای بی شرف و برادران بی عرضه اش، سینمای ایران گامی به سوی نابودی خانواده، شهسوار+چند اسنپ نوشت
4 تیر 1403