20-استاد حساس الملک یادش بخیر زمان دانشگاه جو زبان خوندن به ما دست داد. هفته ای سه روز می رفتم کلاس انگلیسی. بعد یک رفیق به حساب جینگ هم داشتم که برداشت یک روز…
19_ باران -هوا خیلی سرده-آره .. من که از پا در اومدم-از خشکی هواست .. دستامو ببین چقدر خشکی زده-آره .. منم خشکی زده .. خدا کنه یه بارونی برفی بیاد-…
18-دنیای جادویی ما سوار بر اسب هندلی اینترنت دوران راهنمایی ما که با هری پاتر و یارانش گذشت. یعنی ما بودیم و هری پاتر و هرمیون و رون ویزلی. خدا خیرش بدهد خانوم رولینگ را که دنیای جالبی…
17- خدا به شما نزدیک تر از آن است که فکر می کنید پیاده بود. گام هایش را آهسته بر میداشت. نفس نفس می زد. پاهایش دیگر نای راه رفتن نداشتند. جلوی کفش هایش پاره شده بودند و انگشتان پایش را می…
16-جوراب سوخته از استاد یزدی برایتان نوشته بودم که معلم تاریخمان بود. مردی بود پنجاه ساله با ریش های فرفری و توپی شکل. حال من که خیلی چیز خاصی ازش یادم نم…
14-به وقت زبان فارسی یادم می آید سال اول دبیرستان استاد زبان فارسی ای داشتیم به نام آقای رمضانی. یک فرد اتوکشیده ، سن بالا ، بی اعصاب و دارای وسواس های خاص. مثل…