طیبه ثابتی·۱ ماه پیشادای دینی به یک رمان دوستداشتنیمن وقتهای زیادی در ایستگاه مترو، بیآنکه هدف مشخصی داشته باشم، روی سکو نشستهام. قطارهای مقصد موردنظرم یکی پس از دیگری آمدهاند و رفتهاند…
طیبه ثابتی·۳ ماه پیشزیر سقف دنیا، جستارهایی دربارهی شهرها و آدمها«زیر سقف دنیا»، قصهی شهرهاست. قصهی آدمهای توی این شهرها. شهرهایی که نویسنده در آن ها نفس کشیده و با آدم هاش دم خور شده.
طیبه ثابتی·۶ ماه پیشمعرفی کتاب «مصائب زندگی صادقانه»دن آریلی در کتاب جالب توجه خود «مصائب زندگی صادقانه»، با این پیشفرض که همهی انسانها ظرفیت تقلب را دارند و در محاصرهی بیصداقتی به سر می…
طیبه ثابتی·۳ سال پیشهمکفهمین که در باز میشود، خودم را در آینه میبینم، به برق چشمهایم زل زده و لبخند میزنم. درها در حال بسته شدن هستند که سریع پایم را جلو میبر…
طیبه ثابتیدرکتاب باز·۳ سال پیشتعبیر خوابحرفهای دکتر را باور نکردهام که بهت زده به جواب سونوگرافی نگاه میکنم. خانم دکتر لبخندی میزند و میگوید: «مبارک باشه، حالا دیگه باید حساب…
طیبه ثابتی·۳ سال پیشزندگی همین است که هست، اگر انتظار معنا از آن داری، خودت باید تویاش بریزی.عکس از Stanleyhallچند وقت پیش، دراز به دراز، پای چپم را روی پای راست انداخته بودم. در همین حال، از تماس مکرر انگشت سبابهام با صفحهی گوشی،…
طیبه ثابتی·۳ سال پیشمسیرمادر جان سرش را به شیشه پنجره سمت چپ تکیه داده است و تسبیح میاندازد و ذکر میگوید. رد یک حلقهی کمرنگ اشک را میتوان از پشت شیشه های زمخت…
طیبه ثابتی·۳ سال پیشلحظهی کوتاه سرخوشیدر دوران کودکی بر خلاف دوستانم، دوچرخهی کوچک صورتی رنگ با چرخهای کمکی نداشتم. من آنوقتها با عروسکهایم خوش بودم و داشتن دوچرخه مسئلهی…
طیبه ثابتی·۴ سال پیشچرا میخواهم نویسنده شومساعت حوالی 5 عصر بود. هوا رو به تاریکی میرفت و سردتر میشد. کل روز، برف روی برف باریده بود و سوز و سرمایش مانده بود برای شب. مسیر مدرسه تا…
طیبه ثابتی·۴ سال پیشآن نیمه شب تاریکنیمه شب با صدای فریادی از خواب بیدار شدم. سراسیمه از تخت پایین پریدم و به سمت در نیمهباز رفتم. صدای ممتد جیغ زنانهای از طبقات پایین به گو…