«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
گفت و گوهای پراکنده!(یازده)
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند(حافظ)
یک:
جوونای امروز چقدر گستاخ شدن!
چرا؟چی شده مگه؟!
اون دو تا جوون رو نگاه کن چه جوری دارن جلوی انظار همدیگه رو می بوسن!
برای همین می گی گستاخ شدن؟
بله!
اگر این دو تا به جای بوسیدنِ همدیگه الان توی سر و کلّه ی همدیگه می زدن بهتر بود؟
نه.ولی کوچه و خیابون که جای اینجور مسائل نیست.
بله شما درست می گید کوچه و خیابون جای مسائلی مثل جر و بحث و دعوا و قیل و قاله!
منظورم از اینجور مسائل،مسائل خصوصی بود!
الان اگر یه نفر رو ببینی که داره با گوشی همراهش بلند بلند صحبت می کنه و به کسی که اونور گوشیه ،فحش های ناجور می ده،اینقدر حساسیت نشون می دی؟
راستش نه!
خُب.اونم مسائل خصوصیه.اینم مسائل خصوصیه.حالا کدومش زیباتره؟بلند بلند فحش دادن،یا بی سرو صدا بوسیدن؟!

دو:
خدای من بزرگه!
از همین حرفت معلومه خدای تو بزرگ نیست!
چرا؟
گفتی«خدای من»،خدایی که فقط گنجایش یه نفر رو داشته باشه،نمی تونه خدای خیلی بزرگی باشه!
سه:
نوشته ی من رو خواندی؟
آره خوندمش.
خوب بود؟
خوب بود ولی هنوز دم نکشیده بود!
منظورت از دم نکشیده بود چیه؟
نوشته های دم نکشیده،مثل خیلی از نوشته های خودم،نوشته هایی هستند که:«اگر یه کم دیگه صبر می کردم و بیشتر روشون کار می کردم برای خواننده گواراتر و دلچسب تر می شدند و خودمم بعداً کمتر از بابت نوشتنشون پشیمون می شدم!»
چهار:
بابا! به کی می گن بیچاره؟
به هر آدمی که هنوز به این نتیجه نرسیده که همیشه و برای هر کاری:بالاخره یه چاره ای هست!
پنج:
بگو چه خاکی بر سرم شد؟
چه خاکی بر سرت شد؟!
گردنبندم رو گم کردم!
یادته وقتی به گردنبندت می نازیدی بهت چی گفتم؟
دوباره گیر دادیا،بهم چی گفتی؟
گفتم:«این گردنبند نیست که به تو بنده،این تویی که به اون بندی!»
شش:
این بنده خدا رو نگاه کن با این سن زیادش سگش رو آورده بیرون بگردونه!
بیشتر شبیه این می مونه که سگش اون رو آورده باشه بیرون بگردونه!
چرا؟!
ببین پیرمرده زورش به سگه نمی رسه،می خواد سگ رو از سمت چپ ببره ولی سگه چون می خواد از سمت راست بره،آخرش اون رو می کشونه از سمت راست می بره!
هفت:
از فلانی خبر داری؟
آره!
هنوزم دنبال آرمشه؟
خوب یادته ها!
مگه می شه یادم بره.تموم حواسش به این بود که یه وقت آرامشش به هم نخوره!
هنوزم همون طوریه!
ازدواج کرد؟
سه بار!
جدّی می گی؟یعنی الان سه تا زن داره؟
نه بابا الان که اصلاً زن نداره!
چرا؟!
هر بار به این بهونه که ازدواج آرامشش رو به هم زده،طلاق گرفته!
خوب این که می دونه ازدواج آرامشش رو به هم می زنه بیخود می کنه دوباره ازدواج می کنه!
هر دفعه چند سال بعد از این که طلاق گرفته.دوباره یادش افتاده که بدون زن نمی تونه آرامش داشته باشه!
هشت:
دیروز زود از اداره رفتی بیرون،خدای نکرده مشکلی پیش اومده بود؟
نه،رفتم واسه ی ماشینم معاینه فنی بگیرم.
گرفتی؟
نه!
چرا؟
گفت از اگزوز ماشینت دود آبی بیرون میاد!
من تا الان فکر می کردم دود فقط سیاهه!حالا باید چه کنی؟
گفت باید بری برطرفش کنی تا بهت معاینه بدیم.
برطرفش کردی؟
رفتم تعمیرگاه نشون دادم گفت برای اینکه برطرف بشه پنج میلیون تومن خرجشه!
بی خیال بابا.من یه معاینه فنی آشنا سراغ دارم،الان بهش زنگ می زنم می گم اینجوری شده ببینم چی می گه!
چی گفت؟
گفت بهش بگو ماشین رو برداره بیاره پنج دقیقه ای معاینه شو بدم بره!
نه:
چرا بعضیا همیشه و همه جا و از همه طلبکارند؟
فرمول زندگی اینا اینه:برای اینکه هیچ وقت بدهکار نباشی،همیشه طلبکار باش!
یعنی چی؟
اینا برای اینکه به کسی پاسخگو نباشند،دائم در حال زیر سوال بردن بقیه هستند!
ده:
برات یه صلوات شمار گرفتم.
دستت درد نکنه همین که به یادم بودی ازت ممنونم ولی من از صلوات شمار استفاده نمی کنم.
چرا؟
اعتقادی به شمردن صلوات هایی که می فرستم یاد ذکرهایی که می گم ندارم.
برای چی؟!
ذکر رو باید دلی بگی و هر چقدر که می تونی.نیازی به شمارش نیست.انگار قراره خدا یادش بره که ما چند تا صلوات می فرستیم یا چقدر ذکرش رو می گیم.با شمردن داریم بهش گوشزد می کنیم که ببین حواست باشه ما چقدر صلوات فرستادیم،چقدر ذکرت رو گفتیم.یه جورایی فکر می کنم داریم خدا رو می بریم زیر سوال.
یازده:
دیدی شیره چه جوری پرید آهوئه رو گرفت؟!
آره.ولی دقت کردی تا قبل از اینکه سر کلّه ی یه آهو پیدا بشه،شیر توی نجابت دست کمی از خود آهو نداره؟!
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد/و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد/پرهیز مکن ز کیمیایی که از او/یک جرعه خوری هزار علت ببرد(خیام)
گفت و گوهای پراکنده ی قبلیم:
یادش به خیر:این مطلب طنزِ تقریباً واقعی را در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۹۶ منتشر کردم:
آخرین مطالب خواندنی حضور یافته در مسابقه دست انداز:
و جدیدترین مطلب منتشر شده با هشتگ«حال خوبتو با من تقسیم کن»توسط دوست عزیزم محمدرضا:
حُسن ختام:جمله ای از الیور وندل هلمز:

مطلبی دیگر از این انتشارات
گفت و گوهای پراکنده(سه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاقلخانه! (یک)
مطلبی دیگر از این انتشارات
طوفان که بیاید، تو کجا و کنار که ایستادهای؟!
همین و بس!???
از نظر حقیر همین که مطلبم رو خواندید و نظرتون رو برام نوشتید می شه:همراهی خوب!و هرگز این عبارت یک بای دیفالت نیست.
خوب این که طبیعیه من از احوالات شما در موقع نوشتن نظر،آگاه نیستم.شما هم از احوالات من در موقع جواب به نظرتون!
ببخشید زود و اشتباه قضاوت کردم.عذر می خوام.هرگز و اصلاً نباید از عبارت«می دونم و مطمئن هستم» استفاده می کردم.
ممنون از تذکر خوبتون.
محتاجیم به دعا.
در پناه خداوند عزیز،همیشه عزیز و سربلند باشید.(این عبارتم یک بای دیفالت نیست!)
سعی بنده به عنوان نویسنده ی این سلسله مطالب در این است که گفت و گوها چندصدایی باشند.یعنی از افکار و عقاید مختلف برآیند.بنابراین بسته به عقاید و افکار مختلف،شما یا بنده می توانیم جای هر کدام از طرفین این گفت و گوها قرار بگیریم.پس هدف از این نوشته ها:شنیدن نظرات و رویکردهای مختلف است و نه لزوماً پذیرفتن یا ردّ آنها.
البته این رو می دونم و مطمئن هستم که:
اگر به این سوال«شما نمی شنوی!»جواب«نه»بدهم.از نظر شما حداقل حداقلش«یک بی بصیرتِ گمراه»خواهم بود!
ممنون از همراهی های خوب شما و نظر تکان دهنده تون!
آرزو می کنم آخر هفته فوق العاده ی در انتظارتون باشه.
با مورد یک کاملاً موافق نیستم البته با پرخاشگری بیشتر مخالفم با افراط هم. در کل متشکرم.
فقط تعداد ذکر همیشه برای حساب کتاب با خدا نیست برار ;)
شما باس بهتر بدونی.. گاهی مثل دارو هستند بعضی اذکار، باید به میزان مناسب هر فرد و تحت شرایطش مصرف شه...بعضی ذکر ها هم نه...
قطعا بوسیدن بهتره :)
ممنون از حُسن نظر شما.
دم شما گرم که همراهی می کنید و دلگرمی می دید.
براتون آرزوی موفقیت و تندرستی دارم.
فکر میکنم که این نوشته هارو باید واسه چند نفر بفرستم?مخصوصا بخاطر مورد دو ?چون هر وقت میپرسم فلان کارو چیکارش کردی میگن هیچی خدای منم بزرگه
همه ی گفتگو ها خیلی خوب و عالی بودن ?
خدا رو شکر.به لطف خدا و محبت شما دوستان.
شما همیشه لطف دارید وگرنه این نوشته ها بدون تعارف خیلی قابل نیستند.
آقا این مورد هشت رو اگر بدونید من چه زجری واسش کشیدم!باور کنید جایی که من رفتم معاینه فنی بگیرم اگر با همه مثل من رفتار کنه تا یکی دو سال آینده هوای تهران می شه مثل هوای جزایر هاوایی!چند دفعه من رو رد کردند و هر دفعه کلی خرج روی دست من گذاشتند.دیگه خود مکانیک هم تعجب کرده بود.می گفت اولین بارش هست که با همچون سوژه ای برخورد کرده!کاری به سرم آورند که می خوام ماشینم رو بفروشم و یه مدتی بدون ماشین باشم.این دفعه هم اگر ماشین بخرم،ایرانی نمی خرم.چینی می خرم ولی ایرانی نمی خرم.حداقل تا الان این تصمیم رو گرفتم.شاید یه مدت دیگه که سرد بشم تصمیمم دوباره عوض بشه.
آقا ان شاءالله که حالاحالاها زنده باشید ولی هیچ نیازی به این کارها نیست.خدا حواسش به همه ی کارهای ریز و درشت و خوب و بد ما است.به قول یکی از دوستان من از مرگ نمی ترسم.چون حداقل خیالم راحته اونور یکی هست که حرف حساب حالیش می شه و حق و ناحق نمی کنه.
ممنون از بابت همه ی همراهی ها و همدلی هاتون که موجب دلگرمی بنده است.
براتون آرزوی سلامتی و تندرستی و دل خوش دارم.