آراد جمشیدی در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه یک داستان خیلی کوتاه • تیغ_ ما دو نفر، تنها در کویر روی زمین داغ دراز کشیده بودیم تا خستگی...
روزنویسار در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه رفیق نامرد پدربزرگ سرفه میکند و توی جایش کنار بخاری افتاده است . بابا روی یکی از...
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه میشه آخرشو عوض کنی؟ نه من همینجوری دوسش دارم من این پایانو براش دوست ندارم... همینه که هست.
FTm در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه مطلق در همان لحظاتی که دست به قلم میشوم و سعی بر این دارم تا چیزی بنویسم ،ت...
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه 17 دقیقه دقایق پایانی عمرتو چه جوری می گذرونی؟
پروکسیما در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه سالسا بهونهای برای نوشتن، بهونهای برای خوشی
مائده سادات در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه استکان چای چایش را دست نخورده به نقش و نگار های کناف سقف چشم دوخته بود و طوری که...