dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه گُستاو بعدی این داستان درباره یه شهره، شهری که زمانی مال جادوگرا بوده...
Morteza در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه روز غَم مبارک باد می گویند در روزگاران باستانی ، در دور دست ها ، جایی که در تصور هیچ مو...
ali.heccam در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه پَشمکِ زعفرانی غرق در خواب بودم. نمیدانم کجا!
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه احساس گناه یا عذاب وجدان؟ هیچ کدام! آتش را خاموش کرد.آخرین نفر بود که از سر جایش بلند شد.داشت لبخند می زد....
شایان رهسپار عظیمی در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه دسامبر همه میمیرند: نبرد خونین جبهه شمال | فصل سوم برای رسیدن به آزادی خونهایی ریخته خواهد شد که ریشههای آزادی را میخش...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه کایوت ( قسمت نوزدهم) چشمام از حدقه بیرون زد اون الان چی گفت ؟ +: ببخشید چی گفتید ؟ فک کنم د...
ریحانه برفر در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۹ دقیقه کنیز عمارت بعداز فوت پدر و مادرم،منم شدم آواره،چون بچه بودم و تا کنون هیچ خبری از...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت ( قسمت هجدهم ) با ویلاد وارد کلاس شدیم و من رفتم نشستم ته کلاس تا از سر نگاه های ویلا...
مریم در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه گرگ و بیشه خودم را روی زمین ولو کردم ،وداخل علف های بلند دشت قایم شدم .از نژاد ما...