??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت ( قسمت هفدهم ) اوفف فردا روز مهمیه دوتا کلاس مهم دارم امیدوارم خواب نمونم وجدان : خو...
♦ P⩑R§Δ ♦ در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه نانوشته ای که بالاخره نوشته شد! یکم آرامش به سبک خودم...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت (قسمت شانزدهم) بلا وقتی من رو رسوند گفت _: نه انگار تو کاخ زندگی نمیکنید الکی ذهنمو م...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه وجدان وجدان ها را دست کم نگیرید ! وجدان : هویی چشاتو وا کن +: وای جودی بیخیال بزار بخوابمم _ : دختره بی...
ریحانه برفر در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه طلسم شده برخورد محکم در به دیوار وحشت زده رو برمی گردانمبا دیدن داداشسعید که با...
paree.s در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه تنها...(4) قسمت آخر! در آخر تنهایی باید باهاش کنار بیای...
fatemeh ghasemi در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه برای دل ِ نازم:) زخم ِ 19 و نیم سالگی، شد انگشتر شرف شمسی که آمد و آرام نشست روی انگشت...