مریم روشنی راد در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه ایستگاه ایستگاه هر روز در ایستگاه اتوبوس می دیدمش تا این که یک روز بر خلاف ه...
شایان رهسپار عظیمی در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه دسامبر همه میمیرند! کایاتها | فصل دوم کایاتها : فصل دوم برای خواندن فصل اول به لینک روبهرو رجوع کنید: فصل...
dark astronaut در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه پوزخند بیا اینجا... چیزی نیست... کسی کاریت نداره
ریحانه غلامی (banafffsh) در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه آلزایمر • پـدر بـزرگ آلـزایمر گـرفته بـود! از بیـن خـاطرات هشتـاد سـاله ای کـه...
Sushiyant در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه میخواهم سقوط کنم . در چشم بر هم زدنی با آن چشمهای به ظاهر بیخطر ، کافیست تا چشم بر همزنی
نقشبند خیال در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه آینه اتاق 201 ساختمون فاطمیه1 توی آینه ی اتاق ما یه دختر زندگی می کنه که موهای سیاه بلندی داره و همی...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱۰ دقیقه خودکار به دست چشمهایش را باز میکند. ذهنش خودکار را رها میکند و احساس راحتی به آن...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه Friend?! پوست لبم را میکندم و محکم با پا هایم به زمین ضربه میزدم+: لعنتی چقدر س...
HEDIYE.K در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه برادرم آغشته به کَرهی بادام زمینی متولد شد!(2) باخت حتمی ست!