سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشآشوبدایره واژگانم را فراموش کردهامکلمات میگریزندفکرم به بیان نمیآید.- اصلا فکری هست؟در کلافی سردرگمجای فکر و واژه عوض شده،کدامیک اصالت دارد؟…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشبرو! کار نیکن، بگو چیست کاروقتی کاری را که دوست نداری انجام بدهی، باید انجام بدهی، فقط تا حدی و تا یک زمانی میتوانی انجام بدهی؛ بعد از مدتی، دنبال بهانه میگردی، یا…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشگمشده در خویشوقتی برای اولین بار به شهری وارد میشوم، خیابانهایش، مردمش، طرز راه رفتن و رانندگیشان، حتی نقشه خیابانها و تقاطعها، مغازهها، و خلاصه ه…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشریادر مورد همه یا بیشتر کسانی که دور-و-برمان هستند، احساساتی از جنس عشق، نفرت، حسادت و... در دل میپرورانیم یا داریم که نمیتوانیم یا نباید بر…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشدر زندگی زمینهایی هست که...زمین پشت، یا بهتر است بگویم زمین پشت و بالای خانه پدربزرگ، به سمت پایین شیب بسیار تندی داشت که به رودخانهای میرسید که از پایین روستا میگ…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۴ سال پیشلِگوی عمرمیخواهم خانه را جارو کنم؛ قطعات لِگوی پسرم، جابهجا، روی زمین پخش شدهاند؛ همرنگ فرش، و به سختی دیده میشوند. مینشینم و روی فرش دست میکش…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۴ سال پیشتنها یک بار زندگی میکنمخیلی کم پیش میآید که کتابی را دو بار بخوانم، یا فیلمی را دو بار ببینم؛ شاید درستش این است که بگویم یادم نمیآید کتابی را دو بار خوانده باش…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۴ سال پیشقابلهبعضی حرفها، همین که بر زبان یا قلم جاری میشوند، یعنی اینکه پیشاپیش و قبل از آن، شنیده و خوانده شدهاند؛ چون اگر خواننده و یا شنوندهای نب…
سعید سلیمانیدرسیاستگذاری فناوری اطلاعات و ارتباطات·۴ سال پیشآنلحظاتی هست که گاهی، فقط گاهی دست میدهند.لحظاتی ناب که نمیتوان توصیفشان کرد. کوتاه هستند و زودگذر، اما عمیق! همان وقت که حسشان میکنی، ک…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۴ سال پیشمائدههای زمینیکتاب را میخوانم و یک لحظه، متوقف میشوم؛ به این فکر میکنم که لابلای اینها، در پی چه هستم؟ دنبال چه میگردم؟!در پی آرامش و لذتی که از خوان…