MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت نوزدهم و آخر)... به مرور هشیاریش برمیگشت و وحشت بی اختیاریش فریادی خفه را در گلویش ساطع میکرد. نفس زنان به دست و پای خونین خود نگریست؛ اما نتوانست اخت…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت هجدهم)بخش سومپدر تمام سعی خود را میکند منطقی به نظر برسد. اما نفسهای آتشینش سوراخهای دماغش را گشاد کرده و از لابهلای غرش سخن میگوید.- بالاخ…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت هفدهم)... آرتمیس روی سنگ بزرگی که دهانهی چاه را پوشانده بود نشست و چهرهاش را با دستانش پوشاند. مرغ و خروسها بی هدف دور خود میچرخیدند و گهگاه…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت شانزدهم)... آرتمیس دخترک را تا علفزار مشایعت کرد. سکوت میان راه تعلیق را برای آرتمیس تداعی میکرد. با تردید، بدون اینکه به وی نگاه کند پرسید:" دوست…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت پانزدهم)... با صدای جمع کردن سفره از خواب بیدار شد. هنوز هوا تاریک بود. منتظر ماند تا مادر به سمت حیاط پشتی برود. سپس به آرامی برخاست. هنوز بدنش کو…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت چهاردهم)... بلند شد و خودش را تکاند. سر زانوهایش گلی شده بود. درحالیکه به سمت کوچه میرفت نگاهی به کف دستانش انداخت. یکی از دستانش خراشیده شده بود…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت سیزدهم)... گوشهایش از صدای تکاپوی آتش سرمست شد. طنین نفسهای سرما زدهی آرتمیش او را از چنگ افکارش قاپید. درحالیکه روی آتش چنباتمه زده بود سرش را…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت دوازدهم)... با احساس پوچی آغشته با رضایت از خواب برخاست. هنوز هوا تاریک بود. سکون او را میآشفت. بلند شد؛ ظرف مخصوص آوردن تخم مرغ که تا نیمه با آرد…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت یازدهم)... پس از مدتها انتظار، بالاخره درب خانهی اینانا گشوده شد و او طبق معمول همیشه با وسایل حصیر بافی از خانه خارج شد. آرتمیس بلافاصله از جا…
MeteorBali·۳ سال پیشتب سرد (قسمت دهم)... چشمانش را با سبکی توام با تهی بودن گشود. برادر در رخت خواب خودش به پهلو دراز کشیده؛ و با چشمان درشت و موهای ژولیدهاش به وی خیره بود. ن…