ملیکا اجابتی·۵ ماه پیشهیچ اشکالی ندارد...بچه که بودم شب ادراری داشتم. نمیدانم شاید تا وقتی مدرسه بروم و گاهی حتی بعد از آن. تا همان سن هم شیشه شیر میخوردم. یعنی اگر مدرسه شروع نم…
الهام انصاری·۳ سال پیشاهمیت خاطرهنویسی بر سلامت روان سالمندانخاطرهنویسی برای سالمندان یک انتخاب عالی است چرا که دانش و تجربیات آنها باید به نسلهای آینده انتقال یابد.
زهرا شفیعزادهدرتئوری قلم·۴ سال پیشاز اولم اینجام مو نداشت.۱۲_۱۳ سالم بود، مادر بنده خیلی حساس بودن روی موهام و هیچ مدل کوتاهیرو اجازه نداشتم انجام بدم حتی زدن چتری هم جرم بود.یعنی اگر موخوره هم می…
زهرا شفیعزاده·۴ سال پیشخاطرات مثل سایهاند...انکار سایهات باد در قفس کردن است.تو این دنیای به روز شده، هنوزم لمس عکسهای قدیمی جذابتر از دیدن عکسهای رنگی و جور واجوره که شخصیتاش میتونن هزاربار صحنه رو به هم بزنن و دوب…
زهرا شفیعزاده·۴ سال پیشمن رو بیشتر، بهتر و با لبخند بشناسید۶?اون سال تحصیلی،آخرین سالی بود که بابا پیشمون بود؛حدودا بعد از شش ماه از شروع سال تحصیلی،یه روز خوش و خرم با ما خداحافظی کردن و رفتن سفر و د…
الی·۴ سال پیشهربار میچرخم و میرقصم، مادرم میخندد!شادی در پناه مسجد آقا بزرگهرکسی من رو میبینه از آدمی یاد میکنه که بهراحتی با غریبهها ارتباط میگیرم، بیپروا ام و با حرفزدنهای پشت سر…
shadname·۶ سال پیشتولّد پُر دردسر قسمت دومماه رمضان سال ۶۳ اومده بود. از عید تا الان تو کل فامیل همه از نحسی و بدشگونی و بدقدمی بچهی نرگس میگفتند. کار داشت به دعوت از دعانویس و باطل کننده سحر و جادو می کشید.نرگس غم و غصه داشت از طرفی هم مراعات حال روزهدارها باعث شده بود کمتر کدو بخوره و حسابی لاغر و ضعیف شده بود. حال جسمی و روحیاش هر روز خراب تر از دیروز میشد.