مبینا ترابی·۸ ماه پیشسرباز ها نمی میرند:)نویسنده مبینا ترابی نسیم می وزد؟ باران می بارد؟ بهار شده است؟ چشم هایم سیاه نمی بینید! اینجا همه چیز سبز است!گاه پایان ما می شود شروع کسانی…
مبینا ترابی·۲ سال پیشیلدایت مبارک؟ :))شاید!!امسال هم زمستانش از آن سال هاست، از آن سال هایی که من به قاب چشمانت در قاب عکس کهنه و قدیمی خیره می شوم.از آن شب های بلندی ست که گوش می سپا…
مبینا ترابی·۲ سال پیشتو قاتل می شدی یا مقتول؟من ماندلا کروز هستم! دختری که دیوانه شناخته شده است!مردم شهر با انگشت مرا نشان می دهند! می گویند صداهایی که می شنوم همه از سر توهم است، حتی…
مبینا ترابیدرهمیشه بنویس·۲ سال پیشنویسنده جوان؟!من مبینا ترابی هستم...یک نویسنده نوجوان! از تجربه های نداشته یک دختر هفده ساله با افکاری صد ساله می نویسم. عاشقان ماه همان هایی هستند که با…
مبینا ترابی·۲ سال پیشروز نویس نویسنده...!مبینا ترابییادداشت نویسنده :در پشت دروازه های مرگ ایستاده بودم. صدای فریاد های گوش خراش را می شنیدم.می شنیدم و می دیدم که چگونه در منجلاب خ…
مبینا ترابی·۲ سال پیشپیش از مرگ می نویسم...سرزمینمیادداشت نویسنده:صدای ضجه های شهر امانم را بریده است...شهر فریاد می زند یا مردم...؟در اعماق تاریکی و بی خبری سقوط کرده ایم از حال یکد…
مبینا ترابی·۲ سال پیشکتاب سیگنال مرگ نویسنده مبینا ترابیکتاب سیگنال مرگ نویسنده مبینا ترابیقصد داشتم به بیرون بروم که درب با صدای بسیار وحشتناکی درست در یک سانتی متری صورتم بسته شد. با چشم های گ…
مبینا ترابی·۲ سال پیشفرزند ماه!عکس نوشته مبینا ترابیصدای رادیو آنقدر بلند بود که احساس می کردم در استودیو به سر می برم...گوینده با صدایی رسا نجوا کرد و گفت:انسان خوشبخت ن…
مبینا ترابی·۲ سال پیشکوچه پس کوچه های شمرون!کتاب سیگنال مرگ مبینا ترابیعاشقانه هایم را برای تو باز گو می کنم برای تو که مرا فراموش کرده ای برای تو؛ که نمی دانی هستم برای تویی که حتی…
مبینا ترابی·۲ سال پیشقسمت چهل و یک رمان منجلاب خون نویسنده مبینا ترابی< توجه!!! این رمان توسط افکار نویسنده خلق شده است و تمامی نهاد ها، سازمان ها و افراد ساختگی بوده و وجود خارجی ندارند. >نفس هام به شماره افت…