یارا? در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه دل قوی دار، سحر نزدیک است الان ساعت چهار و خورده ای صبحه که دارم این متنو مینویسم. امشو چیزای بد...
Aion در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه یک شب معمولی!... دیشب که بیرون بودم، پسر بچه ای توجهم رو جلب کرد..دوست نداشتم واقعیت رو...
Kamkam در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه محفل قاتلین (۴) جمع شدن مرگبارترین بیماری ها در کنار هم، برای تصمیم گیری راجع به آینده...
آیدا مقدم در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه میگفت:«برمیگردم» تنها جایی که تو قول دادی، عالم خواب بود!
مرجان اکبری در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه پیش داستان بعد از دورههای نویسندگی شاهین کلانتری توی کارگاهها و گروههای زیادی...
Kamkam در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه محفل قاتلین (۳) جمع شدن مرگبارترین بیماری ها در کنار هم، برای تصمیم گیری راجع به آینده...
niloofaram در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه این داستان یک جورهایی بامزهست این کتاب رو سال پیش برای اولین بار به دست گرفته بودم، توی زمستون. بار...
Ahmad Reza Soleymani در تئوری قلم ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه داستان کوتاه «واهی» دخترک، روی صندلی پشت کمکراننده نشسته بود و یک ساعتی میشد که تمام تل...