آشُفتهـــــــ جان·۱ سال پیشبهمن کوچیکهفرهاد که در را باز میکند، بوی دود و لیموی سوختهی قلیان پیچ میخورد در دودهای معلقِ هوا و میرسد به قاب عکس میخ شدهی آقام و ننه، روی دیوا…
PedramHr·۱ سال پیشانسان؟برام سخت شده. انگار که حافظم درست یاری نمی کنه. از ابتدای بوجود اومدن ام رو باید یادم باشه غیر از اینه؟ نمی فهممش.مثل همه ی دفعات پیش دیر ر…
رها مانده·۱ سال پیشماکارانی تمرهندی، از آنِ مانشستهایم پشت میز، درست روبهروی هم! از صبح که حسابم را برای پرداخت قبض و قسطها خالی کرده، سایهام را برایش سنگین کردهام. از هر سه جمله…
Mohsen Baqery·۱ سال پیشجغدها داد میزدند: بیعرضه، بیعرضه، بیعرضهدیدم که جغدی روی شانه ایاز نشسته و داد میزند: بیعرضه!
علی بهنیا·۱ سال پیشفرخانِ شیرین عقل«فرخان شیرین عقل» شما را میبرد به یک میدان میوه و ترهبار در رشت و با یک داستانِ کوتاه، چند دقیقهای شما را از هیاهوی دوروبرتان جدا میکند
نقطه سر خط·۱ سال پیشگردوها را نم دار می چینند...ساعت که 12:01 دقیقه را رد کند، نوبت به چیدن گردوهای تازه می رسد. عباسقلی جعبه های چوبی که روی هم سوارند را برمی دارد و کنارِ یکدیگر قطار می…
پارسا دیسیوی·۱ سال پیشاگه خیلی اوضاع خراب شد به ساختمون مرکزی بروهیچوقت نفهمیدم چرا با دیدن خوشحالی آدمها ناراحت میشم. البته نمیخوام موضوع رو پیچیده کنم؛ واقعیت اینه که خیلی از کارامو خودمم نمیفهمم چر…