پیش دبستان ها محیط فوق العاده ای را فراهم می کنند که در آن کودکان 3، 4 یا 5 ساله می توانند استعدادهای خود را شکوفا کنند و خلاقیت خود را دنبال کنند. مهارت هایی وجود دارد که باید آموخته شوند زیرا موفقیت آینده در مدرسه به آنها بستگی دارد، اما اهمیت آنها در مقایسه با درکی که کودکان در مورد فرآیند یادگیری و نقش خود در آن به دست می آورند، کمرنگ است. این سالهاست که بچهها یاد میگیرند که یادگیری سرگرمکننده است، آنها یادگیرنده هستند و طیف وسیعی از استعدادها را دارند. پیش دبستان های خوب، کودکان را در مسیر اکتشاف و موفقیت می فرستند.
ویژگی های کودکان پیش دبستانی
کودکان معمولاً به پیش دبستان می آیند و مملو از ویژگی هایی هستند که مربیان مشتاق آن هستند؛ تا زمانی که از دبیرستان در سن 18 سالگی فارغ التحصیل شوند. اغلب کودکان پیش دبستانی از آمدن به مدرسه هیجان زده می شوند، حتی اگر برخی از آنها چند روز جدایی پر از اشک را پشت سر بگذارند. آنها با کمال میل با دیگران و از دیگران یاد می گیرند. آنها در اکتشافات خود ماجراجو هستند. آنها عاشق یادگیری هستند.
البته، این در مورد هر کودک پیش دبستانی صدق نمی کند و در مورد هیچ پیش دبستانی در همه موقعیت ها صدق نمی کند. اما با ورود به کلاسی متشکل از کودکان 3، 4 یا 5 ساله و تماشای آنها که مشغول کاوش و یادگیری هستند، می توان متوجه شد که این یک هنجار است.
اکثر کودکان پیش دبستانی فکر می کنند باهوش هستند. آنها به استعدادهای خود افتخار می کنند؛ آنها با کمال میل ریسک می کنند تا یاد بگیرند.
با این حال، اغلب زمانی که دانشآموزان در کلاس اول وارد مدرسه «واقعی» میشوند، این وضعیت تغییر میکند. چرا این چنین است؟ پیش دبستان ها به گونه ای طراحی شده اند که از نقاط قوت و علایق دانش آموزان بهره ببرند. معلمان پیش دبستان بر مهارت ها و درک هایی که مهم و ضروری هستند تمرکز می کنند و برنامه درسی آنها غنی و توسعه ای است.
این اغلب در تضاد با نحوه رویکرد آموزش از ابتدای کلاس اول است. در نتیجه، اغلب اوقات «مدرسه واقعی» به معنای تمرکز استثنایی بر مهارت ها و مسیری باریک برای یادگیری است.
مدیریت تنوع استعدادها
همه کودکان طیفی از هوش و علایق دارند. یکی از راههای مدیریت این تنوع استعدادها، چارچوببندی برنامه درسی و دستورالعملها حول نظریه هوشهای چندگانه هوارد گاردنر است. اعتقاد به هوش های چندگانه به معنای درک و پذیرش این نکته است که کودکان در زمینه های مختلف دارای نقاط قوت هستند. در پیش دبستان، هدف ایجاد سلسله مراتبی از فراگیران یا شناسایی آنچه دانش آموز نمی تواند انجام دهد نیست. در عوض، وقتی بچه ها کوچک هستند، تمرکز بر علایق و استعدادهای آنهاست. مربیان از آنها می خواهند که انتخاب کنند و از مهارت های رو به رشد خود برای یادگیری و حل مشکلات استفاده کنند و اطمینان حاصل کنند که آنها در یادگیری لذت بخش شرکت می کنند.
یادگیری نحوه یادگیری
به صورت عملی، این بدان معناست که معلمان با ارائه روشهای متنوعی برای یادگیری دانشآموزان را به چالش میکشند. در برخی مواقع، همه دانش آموزان به یک روش یاد می گیرند. در واقع، یادگیری نحوه یادگیری در حالت نشسته و گوش دادن یک مهارت مهم است و برای برخی از کودکان می تواند دشوار باشد.
از آنجا که این رویکرد برای آموزش آینده کودک بسیار مهم است، ضروری است که کودک یاد بگیرد که چگونه این کار را انجام دهد. به همین ترتیب، مهم است که کودکان یاد بگیرند که چگونه اعضای گروه خوبی باشند، و این بدان معناست که آنها باید بدانند چگونه هم رهبر و هم پیرو باشند.
اگرچه برخی از کودکان به راحتی یک نقش را ایفا می کنند، اغلب برای کودک دشوار است که بتواند هر دو را انجام دهد. ترویج "گوش دادن فعال" و "عضو تیم خوب بودن" بخشی از روال هر معلم پیش دبستانی خوب است. فراتر از این شرایط اولیه، باید به کودکان گزینه هایی در مورد نحوه یادگیری (اگر نه اینکه چه چیزی یاد بگیرند) داده شود.
اولین وظیفه یک معلم پیش دبستانی این است که اطمینان حاصل کند که مراکز یادگیری کلاس به همه راه هایی که دانش آموزان می توانند از طریق آنها استعداد داشته باشند، رسیدگی می کند. در حالی که همچنان بر یادگیری خواندن و نوشتن و محاسبه دانش آموزان متمرکز است، مراکز یادگیری برای تسلط بر "هوش های مکتبی" (که توسط توماس هور نامیده می شود) باید گستره بسیار بیشتری از استعداد را پوشش دهند.
معلمان پیش دبستانی اغلب مراکز یادگیری ایجاد می کنند که به هوش های مختلف دانش آموزان کمک می کند. این مکانها مکانهایی هستند که بچهها میتوانند با لباسهایشان بازی کنند و وانمود کنند، مناطقی که میتوانند بدوند و پرتاب کنند، و مکانهایی هستند که در آنها میتوانند به حیوانات توجه کنند و طبیعت را لمس کنند.
ممکن است مراکز هنری با رنگ یا گل وجود داشته باشد، یا ممکن است مراکز موسیقی با طبل و بوق وجود داشته باشد. شاید مراکز کار تیمی وجود داشته باشد، مناطقی که برای آموزش دانش آموزان طراحی شده اند که چگونه همکاری کنند و به اشتراک بگذارند.
خلاقیت با انتخاب هایی که به دانش آموزان داده می شود و آنچه تقویت می شود، توسعه و تقویت می شود. اگر «یک راه درست» یا حتی «یک بهترین راه» وجود داشته باشد، دانشآموزان به سرعت میدانند که چیست و یاد میگیرند که آن را دنبال کنند. از سوی دیگر، اگر راههای زیادی برای نشان دادن پاسخ وجود داشته باشد، اگر راههای گوناگونی برای صحیح بودن وجود داشته باشد، آن هم مشخص خواهد شد.
خلاقیت زمانی رشد میکند که به دانشآموزان راههای مختلفی برای حل مسائل داده شود و تفکر خارج از چارچوب تقویت شود. معلمان باید نشان دهند که با آنچه می گویند، با کاری که به نمایش می گذارند و نحوه پاسخ دادن به دانش آموزان برای خلاقیت ارزش قائل هستند. معلمان خوب می دانند که خلاقیت نامرتب و گاهی کند است و از این سفر با دانش آموزان خود لذت می برند.
ضروری است اطمینان حاصل شود که مراکز یادگیری بیش از مشغول بودن و سرگرمی انجام دهند. آنها همچنین باید تقویت و به چالش کشیدن را محور کار خود قرار دهند. هنگامی که مراکز به طور رشدی طراحی می شوند – یعنی طوری ساخته می شوند که دانش آموزان بتوانند موفقیت کافی برای حفظ علاقه و انگیزه خود را تجربه کنند، و همچنین به اندازه کافی چالش برانگیز باشد تا تحت فشار قرار گیرند – استعداد های کودکان شروع به آشکار شدن می کنند. البته این بدان معناست که یک کلاس درس باید مراکز یادگیری زیادی داشته باشد و این مراکز باید سطوح مختلف چالش را ارائه دهند. معلمان خوب کودکان را طوری هدایت می کنند که در سطحی کار کنند که آنها را پرورش دهد.
نگرش دانش آموزان و معلمان
عامل کلیدی در موفقیت این رویکرد، دیدگاه مربی پیش دبستانی است. معلم باید هم علایق و هم استعدادهای دانش آموز را بداند، اما این کافی نیست. معلم همچنین باید تمایل دانش آموز به یادگیری و توانایی مواجهه با ناامیدی را درک کند. در واقع، نگرش دانش آموز در مورد یادگیری، تعیین کننده اصلی در میزان یادگیری دانش آموز است. مربیان خوب پیش دبستانی با تمرکز و انرژی زیادی به این نگرش تمایل دارند. اما بزرگترین جنبه رشد استعدادها در پیش دبستانی مربوط به مراکز یادگیری یا جنبه های دیگر برنامه درسی نیست، هر چند از نظر رشدی مناسب و فریبنده باشند. این در نگرش معلم نسبت به یادگیری دانش آموزان و درک معلم این است که همه کودکان دارای استعداد هستند.
کارول دوئک در کار مهم خود، ذهنیت، اشاره می کند که نحوه تعریف ما از هوش تعیین می کند که چقدر می توانیم باهوش شویم. دوئک میگوید که اگر دیدگاه «ذهنیت ثابت» داشته باشیم، بر حفظ موفقیتهایمان تمرکز میکنیم و اطمینان حاصل میکنیم که باهوش به نظر میرسیم. در مقابل، دیدگاه «ذهن رشدی» به این معناست که ما هوش را در حال تکامل می بینیم. این ما را قادر می سازد تا ریسک کنیم و به یادگیری ادامه دهیم.
یکی از راههای ایجاد ذهنیت رشد در دانشآموزان این است که به جای اینکه چقدر باهوش یا با استعداد هستند، آنها را به خاطر تلاش و سرسختیشان تحسین کنیم. به طور مشابه، معلمان خوب پیش دبستانی از شکست جلوگیری می کنند اما اجازه نمی دهند کودکان از اشتباه کردن اجتناب کنند. نکته کلیدی یادگیری از اشتباهات جدید است، نه اجتناب از اشتباهات یا تکرار آنها.
اشتباهات بخش مهمی از فرآیند خلاقیت هستند. اگر قرار است کودکان رشد کنند و خلاق باشند، باید یاد بگیرند که چگونه ناامیدی و گاهی اوقات شکست را بپذیرند. معلمان باید تنظیماتی ایجاد کنند که در آن شکستها اتفاق بیفتد تا دانشآموز یاد بگیرد که چگونه پاسخ دهد. معلمان خوب به دانش آموزان کمک می کنند تا بفهمند که اشتباه کردن بخشی از فرآیند یادگیری است.
پستهای من
علوم اعصاب شناختی پاسخ می دهد: مغز چگونه یاد می گیرد؟