پستهای مرتبط با خاطره تعداد کل پستها: ۹ سایر پستها با این تگ در ویرگول حسین | righteous در داستانطوری! ۷ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه اولین حمله من به مدرسه دخترونه ورود به یک محوطه ممنوعه! Miranda در داستانطوری! ۱۰ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه آدمبرفی چهل(چند)تکهنویسی:صبح جمعه بود. پشت پنجره برف، آسمان گرفته بود؛ دل من... پوپک در داستانطوری! ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه ترس_ از مامانِ پوپک (۲) عکسارو تحویل بگیرید. دو ساعت داشتم به بینگ میفهموندم چی میگم پوپک در داستانطوری! ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه اتاقِ عزیز _از مامانِ پوپک (۱) از پست کردنش خیلی ذوق دارم :) سعیده مظفری در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه توروخدا یکم مهربونتر? یادمه کلاس شیشم که بودم، یه روز زنگ آخر گوشه حیاط خلوت یه صدای ضعیفی ب... مرضیه در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه مردی که میترسید از خیابان رد شود مرد ۶۰ ساله به نظر میرسید. جملاتی گفت. متوجه نمیشدم. هم آهسته حرف می... سید مهدار بنی هاشمی در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه تقلب بسم الله الرحمن الرحیم. دیروز جایی افطاری دعوت بودم به صرف شله. افطاری... سید مهدار بنی هاشمی در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه همینجوری .. الکی .. برای خالی نبودن عریضه سلام دوستان. امشب شب بیست و سوم بود و نیت دارم تا اذان صبح بیدار باشم... علیرضا در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه نگاهی به دنیا از زاویه دید دختران سرزمینم. (خاطره.) این متن هیچ توهینی به هیچکسی نداره، با خیال راحت بخونین. همه ش هم خاطر...
حسین | righteous در داستانطوری! ۷ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه اولین حمله من به مدرسه دخترونه ورود به یک محوطه ممنوعه!
Miranda در داستانطوری! ۱۰ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه آدمبرفی چهل(چند)تکهنویسی:صبح جمعه بود. پشت پنجره برف، آسمان گرفته بود؛ دل من...
پوپک در داستانطوری! ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه ترس_ از مامانِ پوپک (۲) عکسارو تحویل بگیرید. دو ساعت داشتم به بینگ میفهموندم چی میگم
پوپک در داستانطوری! ۱ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه اتاقِ عزیز _از مامانِ پوپک (۱) از پست کردنش خیلی ذوق دارم :)
سعیده مظفری در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه توروخدا یکم مهربونتر? یادمه کلاس شیشم که بودم، یه روز زنگ آخر گوشه حیاط خلوت یه صدای ضعیفی ب...
مرضیه در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه مردی که میترسید از خیابان رد شود مرد ۶۰ ساله به نظر میرسید. جملاتی گفت. متوجه نمیشدم. هم آهسته حرف می...
سید مهدار بنی هاشمی در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه تقلب بسم الله الرحمن الرحیم. دیروز جایی افطاری دعوت بودم به صرف شله. افطاری...
سید مهدار بنی هاشمی در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه همینجوری .. الکی .. برای خالی نبودن عریضه سلام دوستان. امشب شب بیست و سوم بود و نیت دارم تا اذان صبح بیدار باشم...
علیرضا در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه نگاهی به دنیا از زاویه دید دختران سرزمینم. (خاطره.) این متن هیچ توهینی به هیچکسی نداره، با خیال راحت بخونین. همه ش هم خاطر...