پستهای مرتبط با داستان کوتاه تعداد کل پستها: ۴۴ سایر پستها با این تگ در ویرگول مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه خودم را گم کردم پیدا کردن من در این شهر، کار سختی نیست. اگر مردی را در خیابان دیدید که... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه مهمانهای ناخوانده سفر خستهکنندهای بود و به کندی پیش میرفت؛ ننه سلیمه و حوا، پابهپای... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه آسوده بخواب در خشکیِ عقیم و سوزانِ روستا؛ تنها ارگِ سردار بود که استوار و آرام، ام... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه ارتفاع پست خسرو غیاثی؛ وقتی در سن سیوشش سالگی به عنوان بهترین بازرس فنی و ایمنی... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه واژهها را دوست داشته باشید شنبه 6/3/1399 :من یک ایده داستانی هستم که در دنیای موازی گیر کردهام و... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه اجاق کور از وقتی ملوک مرده بود، برنامه همین بود؛ صبحانه، کتاب خواندن، ناهار، کت... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه خواب شبانه نیمه شب بود. در مسیر بازگشت از شهر به روستا، در ماشینات، کنار جادهِ ب... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه زمستان آخر صداي قيژ قيژ تخت فنري، اذيتش ميكرد. اما به روي خودش نميآورد. بر روی... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه تیام - " تیام، دخترم. رفتی ؟ "- " آره مامان شهلا. دارم کفشهام میپوشم، ال... مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه شبگرد با کیف مشکیام که از شدت خستگی یک روز کاری، دیگر برایم سنگین شده بود و... ‹ 1 2 3 4 5 ›
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه خودم را گم کردم پیدا کردن من در این شهر، کار سختی نیست. اگر مردی را در خیابان دیدید که...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه مهمانهای ناخوانده سفر خستهکنندهای بود و به کندی پیش میرفت؛ ننه سلیمه و حوا، پابهپای...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه آسوده بخواب در خشکیِ عقیم و سوزانِ روستا؛ تنها ارگِ سردار بود که استوار و آرام، ام...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه ارتفاع پست خسرو غیاثی؛ وقتی در سن سیوشش سالگی به عنوان بهترین بازرس فنی و ایمنی...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه واژهها را دوست داشته باشید شنبه 6/3/1399 :من یک ایده داستانی هستم که در دنیای موازی گیر کردهام و...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه اجاق کور از وقتی ملوک مرده بود، برنامه همین بود؛ صبحانه، کتاب خواندن، ناهار، کت...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه خواب شبانه نیمه شب بود. در مسیر بازگشت از شهر به روستا، در ماشینات، کنار جادهِ ب...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه زمستان آخر صداي قيژ قيژ تخت فنري، اذيتش ميكرد. اما به روي خودش نميآورد. بر روی...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه تیام - " تیام، دخترم. رفتی ؟ "- " آره مامان شهلا. دارم کفشهام میپوشم، ال...
مصطفی ارشد در ارشد ۳ سال پیش - خواندن ۷ دقیقه شبگرد با کیف مشکیام که از شدت خستگی یک روز کاری، دیگر برایم سنگین شده بود و...