??????? "هر چه آید به سرم باز گویم گذرد وای از آن عمر که با میگذرد ، میگذرد ?? پستهای ??????? در انتشارات کنج داستان نویسی سایر پستها در ویرگول ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه کایوت ( قسمت نوزدهم) چشمام از حدقه بیرون زد اون الان چی گفت ؟ +: ببخشید چی گفتید ؟ فک کنم د... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت ( قسمت هجدهم ) با ویلاد وارد کلاس شدیم و من رفتم نشستم ته کلاس تا از سر نگاه های ویلا... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت ( قسمت هفدهم ) اوفف فردا روز مهمیه دوتا کلاس مهم دارم امیدوارم خواب نمونم وجدان : خو... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت (قسمت شانزدهم) بلا وقتی من رو رسوند گفت _: نه انگار تو کاخ زندگی نمیکنید الکی ذهنمو م... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه کایوت( قسمت پانزدهم ) بدویید بیاید تو :) ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه وجدان وجدان ها را دست کم نگیرید ! وجدان : هویی چشاتو وا کن +: وای جودی بیخیال بزار بخوابمم _ : دختره بی... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه Friend?! پوست لبم را میکندم و محکم با پا هایم به زمین ضربه میزدم+: لعنتی چقدر س... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه کایوت ( قسمت چهاردهم ) از زبان دیانا: تابستون با تموم خوبی و بدی هاش تموم شد چند تا اتفاقی که... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه کایوت ( قسمت سیزدهم ) از زبان دیانا : بلاخره بعد از کلی بحث با خودم تصمیم گرفتم که برم شهرک... ??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه کایوت ( قسمت دوازدهم) یوهو بلاخره آمد :) ‹ 1 2 3 ›
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه کایوت ( قسمت نوزدهم) چشمام از حدقه بیرون زد اون الان چی گفت ؟ +: ببخشید چی گفتید ؟ فک کنم د...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت ( قسمت هجدهم ) با ویلاد وارد کلاس شدیم و من رفتم نشستم ته کلاس تا از سر نگاه های ویلا...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت ( قسمت هفدهم ) اوفف فردا روز مهمیه دوتا کلاس مهم دارم امیدوارم خواب نمونم وجدان : خو...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کایوت (قسمت شانزدهم) بلا وقتی من رو رسوند گفت _: نه انگار تو کاخ زندگی نمیکنید الکی ذهنمو م...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه وجدان وجدان ها را دست کم نگیرید ! وجدان : هویی چشاتو وا کن +: وای جودی بیخیال بزار بخوابمم _ : دختره بی...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه Friend?! پوست لبم را میکندم و محکم با پا هایم به زمین ضربه میزدم+: لعنتی چقدر س...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه کایوت ( قسمت چهاردهم ) از زبان دیانا: تابستون با تموم خوبی و بدی هاش تموم شد چند تا اتفاقی که...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه کایوت ( قسمت سیزدهم ) از زبان دیانا : بلاخره بعد از کلی بحث با خودم تصمیم گرفتم که برم شهرک...