ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 15از اداره پست بیرون آمدم و نامه ای که برایم رسیده بود را در جیب پالتویم گذاشتم.صورتم از شدت سرما سرخ شده است. آرام و سنگین راه می روم. خبری…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 14به ساعت نگاهی انداختم و با سرعت بیشتری به نوشتن ادامه دادم:خیلی برایم مهم است که بدانم پس لطفاً اگر جوابش را می دانی کامل برایم توضیح بده.…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 13هوا خیلی سرد شده است. پالتوی ضخیمی پوشیده ام. با عجله به داخل ساختمان دویدم و از پله ها بالا رفتم.امروز سومین جلسه ای بود که وقت مشاوره داش…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 12پاشنه کفش هایم را با کمی احساس اضطراب به زمین کشیدم_صدای خش خش آن کمی آرامم می کند_سعی کردم قیافه ناراحتی به خود بگیرم؛ سرم را بالا بردم و…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 11دو روز از وقوع قتل گذشته است. هنوز هم اینجا حال و هوای قدیمیش را پیدا نکرده است، البته به جز مهشید خانم که از وقتی یادم می آید عصبی و پرخاش…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 10پلیس جوان، با ناراحتی روی صندلی چوبی جابهجا شد و مشغول نوازش کردن سبیلش شد. منتظر است تا من لیوان آب را سر بکشم. از بالای لیوان نگاهش کردم…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 9چرا راه دور میروی؟! وقوع جنایت در همین نزدیکیست!
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 8احساس کوفتی و خستگی می کنم با این حال گرسنگی بیشتر به من فشار می آورد!یک هفته ای می شود که از گلرخ خبر ندارم و او را ندیده ام_سرم خیلی شلوغ…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 7سوز سرمایی که به داخل اتاق وزید، مجبورم کرد تا خود نویسم را روی میز بگذارم و به سمت پنجره بروم تا آن را ببندم؛ دیگر هوای کاملاً زمستانی شده…
ℂ𝕠𝕟𝕗𝕦𝕤𝕖𝕕 𝕚𝕟 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕒𝕣𝕜درچرند و پرند·۱ سال پیشروانکاو - پارت 6با ناراحتی الگو را روی پارچه می کشیدم.بدون شک می توانم بگویم یکی از برتری های دیگر خواهرم نسبت به من مهره مارش بود! من بیشتر از یک سال بود…