itsmahmoud·۲ ماه پیشبختکصدای تیک تاک ساعت مدام توی سرم هست باحالیکه یک ساعت دیواری ساده هست که آن هم در پذیرایی نصب هست باز صدای تیک تاکش تا اینجا که زیر پتو هستم…
پانتهآ·۲ ماه پیشکتابِ تومیخواهم کتابت باشم تا در جیبت جا شوم.میخواهم کتابت باشم تا با چشمانت مرا بخوانی.میخواهم کتابت باشم تا گنجینهٔ کلمات جدیدت شوم.میخواهم ک…
پانتهآ·۳ ماه پیشخوابهایماندفتر زرد رنگش را باز میکند، قصد دارد آخرین بخش از داستان امروز را بنویسد که موضوعی، فکرش را مشغول میکند.با خودش میگوید: «گاهی احساس میکن…
امیررضا عطاران·۳ ماه پیشچرا باید شجاعانه رؤیاهایت را دنبال کنی؟در این پست میخوام به اهمیت رؤیا ها بپردازم.
پانتهآ·۳ ماه پیشچمنزارو حالا زمان آن رسیده است که کمی آسوده باشم. چشمانم را میبندم و آهسته خود را روی چمنزاری رها میکنم که گاهی با نفس های باد، به خود میلرزد…
itsmahmoud·۳ ماه پیشمن و مامانممامانم همیشه بهم میگه یه پسر خوب هیچ وقت کسی رو دست نمیندازه،هیچ وقت کسی رو مسخره نمیکنه،فقط یه پسر بد هست که اینکارهارو انجام میده.تو که پ…
itsmahmoud·۳ ماه پیشبهارنارنجهمه جا ساکت بود و هیچ صدایی نمی آمد،فقط از اتاق کنار سالن مطالعه کتابخانه گاهی صدای پچ پچ شنیده میشد و هر از چندگاهی یکی از کتابدارها به ات…
مصطفی ارشد·۵ ماه پیش" رویاهای زیرشیروانی "همه چیز از آنجا شروع شد که پنجرهی کوچکِ اتاق زیرشیروانی باز شد و نسیم خنکی به درون خزید. آرزو کنار پنجره نشسته بود و پرتوهای نرم خورشید بر…