کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ ماه پیشیک تکه طلا!این اولین تجربه و احتمالا دردناک ترین تجربه من از خریدن طلا است.
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ ماه پیشبه سپیدی ابرها...پایم روی زمین است؛ سرم داخل ابرها. پایم ادامه میدهد اما؛ از اینجا که منمچیزی دیده نمیشود. نه راه میبینم، نه چاه؛ نه مسیر جاده، نه خاکی.ت…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۵ ماه پیشمن به عنوان مربی مهدکودک...به چشمان سبز رنگ و ملتمسش نگاه کرده، سرم را به نشانهی منفی تکان داده و با آرامش میگویم:« بذار علیرضا آب بخوره؛ بعد بطری رو میده به شما».…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۷ ماه پیشلبخند گذر ایام....در کمد را باز کرده و به مانتوهایم نگاه میکنم. تعداد مانتوهای بهاریام کم است و از روی ناچاری یک سرمهای بلند را انتخاب میکنم. به یاد می…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۸ ماه پیشو خودمان را تا پایان امسال کشاندیم!خواستیم خودمان را به پایان ۱۴۰۲ برسانیم؛ و رساندیم! حکایت شروع و پایان ۳۶۵ روز؛ ارزشش را داشت؟
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۱۰ ماه پیشمن و برف روی مژههایم...وقت کم است اما آهسته قدم میدارم؛روی سنگفرشهای خیس دانشگاه، از دانشکدهی انسانی به سمت دانشکده فنی.بارش دانههای کوچک و لطیف برف را میب…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۱ سال پیشحالا میشوم یک نفر...«یکی بگه من چیم خندهداره که این انقد میخنده». خم شده و بلندتر میخندم. قطار محکم ترمز کرده و من تقریبا در آغوشش جا میشوم. کنار دستیام ب…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۱ سال پیشتقلای گرما، احترام و امنیت!صدای خوردن دندانهایم را از سرما بهم میشنوم. تصویر ماه را ثبت کرده و صفحهی سرد گوشی را داخل دستم فشار میدهم. - دستت رو بذار تو جیبم. امت…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۱ سال پیشسکانس دوست داشتنی :)در اتاق را باز کرده و بوی عطر مردانه مشامم را پر میکند. نگاهشان کرده و عمیق لبخند میزنم:« اسفند دود کنم بوش رو لباستون میمونه؟». بابا در…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۱ سال پیشبه گرمای یک فنجان قهوه...به پشتی صندلیِ آن طرف میز تکیه داده؛ سرش را به سمت چپ کج کرده؛ در حالی که به زمین خیره شده و با دستانش بازی میکند، با لحنی که مشخص است هیج…