elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 99 (قسمت آخر)همه ی اعضا پشت میز هایشان نشسته بودند و البوم ها را برای هوادارن شان امضا می کردند. کوک برای لحظه ای توی گوش جین گفت: فن ساین توی لندن خیلی…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 98 (معجزه نام دیگر عشق است)سوک مشغول چک کردن اخبار بود و با خودش حرف می زد.- پس اینه فیلم جدید لی دونگ ووک؟ چه آشغالی ... اگه می خواستی معروف بمونی باید تو دو تا فیلم…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 97 (دنیا مثل چرخ وفلک همیشه برمیگرده جایی که بود2)کوک گفت: اومدم خواهش کنم که به دخترتون سر بزنید.اقای لی روی مبل جابه جا شد و کمی از نسکافه اش را نوشید و آن را به کناری گذاشت و گفت: شرم آو…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 96 (دنیا مثل چرخ وفلک همیشه برمیگرده جایی که بود1)بی تی اس برای ضبط برنامه های کریسمس دور دنیا را می گشت. از ژاپن تا برزیل ، از امریکا تا فرانسه و اتفاقا برای دو روز هم در لندن برنامه داشتن…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 95 (کمک ها از جایی که فکرشو نمیکنی میرسن)مدیر برنامه ی سوک آن روز تقریبا ده بار زنگ زد تا سوک تلفن را برداشت.- الو الو نویسنده ای ، چرا گوشی رو برنمیدارید؟- تو خبر داری من بیمارستا…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 94 (ووک فراموش می شود)- برای چی اومدی؟- من ... من واقعا دوستت دارم- خیلی دیر اومدی- فکر میکردم همه ی عمر وقت دارم تا این رو بگم- خودت هم می دونی که همیشه ترست ب…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 93 (آهنگ تلپاتی)سوک را برای بخیه زدن زخمش بردند و بعد از چند دقیقه برگرداندند. صبح روز بعد همه چیز خیلی زیبا و دوست داشتنی شروع شد ، هنوز سوک و شوگا صبحانه…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 92 (فیلم لعنتی برگرد سر جایی که باید باشی)پارک یوری سوک را تا محله های فقیر نشین سئول تعقیب کرد ، مرد غریبه چند بار با سوک تماس گرفت و جای ملاقات را عوض کرد. درست در صد قدمی محل قرا…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 91 (خوب میشد اگه زندگی مثل قصه ها بود)صبح روز بعد یونگی امد و موبایلش را برداشت و رفت برای ضبط موزیک ویدیو اما استند را همان جا گذاشت ، با خودش فکر کرد شاید سوک وقتی که او نیست…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 90 (کارگردان جئون!!!)نیمه های شب بود که سوک از خواب پرید ، بدنش خیس عرق شده بود و تب داشت ، موهایی که مشت مشت روی بالش ریخته بود را برداشت، طوری که کوک بیدار نش…