'Salarovski'درکیبوردی برای آزادی·۲ سال پیشانزوااین روزها بسیار مینویسم. راحت و بیوسواس. هوس عجیبی پیدا کردهام برای ثبت اتفاقات و روزمرگیهایم. چیزهایی که حتی خیلیهاشان برای خودم نیز…
'Salarovski'دردال مثل داستان·۲ سال پیشداستان | بیخوابیبیخوابی به کلهام زده است. مثل خرسی که یک زمستانِ تمام را بالای درختی در جنگل کشیک داده باشد خوابم میآید و مانند بوفی که در یک سیارۀ همیش…
'Salarovski'درسفرنامهها·۲ سال پیش24 ساعتی که تهران مالِ من بودسیاه و سفید. خاموش. خسته. شهر را باید در این جا جست و جو کرد. معنا و مفهوم شهر را. شهری که خواب ندارد اما همیشه خوابآلود است. شهر…
'Salarovski'درسفرنامهها·۳ سال پیشسفرنامۀ قشم | نجواهایی از میانِ آبهای خلیجِ فارسبه نظرم هیچچیز بدتر این نیست که وسط دریا، آنهم تنهای تنها، رها و آواره شوی. از همۀ ترسها ترسناکتر است. حتی اگر...
'Salarovski'دردوستهای مکاتبهای·۳ سال پیشکه منِ دلشده این رَه نه به خود میپویم...همین روزها بود، دقیقا یک سالِ پیش، که نمیدانستم باید خودم را برای سفری اودیسهوار و سرگیجهآور در این سرزمینِ لایتناهی...
'Salarovski'·۳ سال پیشسفر به انتهای شبهر چیزی از زمانش که بگذرد، دیگر گذشته است. باید رهایش کنی. بعضی چیزها عنصرِ زمانمندیِ پررنگتری دارند. یعنی حساسیتِ بیشتری به زمان دارند…
'Salarovski'دردوستهای مکاتبهای·۳ سال پیششبِ شراب، خرابم کند به بیداری...گفتم دوباره بنویسم. از آن شبنامهها و آشفتهنگاریها. از آن بیبرنامهنویسیها. که غیرمنتظره است. که میزنی زیر میز کارهایت و فقط میخواهی…
'Salarovski'·۳ سال پیشاندکی حرف سحر نزدیک استخب الان در اصل یک ساعت و نیم از زمانِ ارسالِ پاسخِ سوالاتی که استاد به عنوان امتحان پایان ترم طرح کرده بود گذشته و هنوز جواب سوال آخر رو ن…