آرش رجب کردی·۱ ماه پیشدندهی آخرپیکان آبی در سکوت حیاط خوابیده بود. بدنهاش پر از خطهای باریک و زنگارهایی بود که مثل نقشهی یک عمر سفر روی فلزش نشسته بودند. هر تابستان، آ…
M.A.GH1385·۳ سال پیشمن و هیتلر(Hitler and I)این داستان در یک قسمت خلاصه نخواهد شد و پیشنهاد میشود منتظر قسمت های بعد نیز باشد
Night Eagle·۳ سال پیشسوئیس ( نوشته ی Nicole Krauss )از زمانی که ثریا را دیدم سی سال می گذرد . درآن زمان فقط یکبار تلاش کردم تا او را پیدا کنم .فکر می کنم از دیدن اش ترس داشتم . ترس ازتلاش درک…
آقای بدرکتاب باز·۴ سال پیشداستان خانه قدیمیهمینطور که سوار دوچرخه بودم به سمت پایین شهرک راه افتادم ...
almasi.aa1989·۶ سال پیشطیف عشقداستان کوتاه درام در مورد مگسی که آرزوش این بود که معنی "عشق" رو بفهمه!