سبیوگه·۱ سال پیشتابستان نگاری 200502این وضعیت او را معذب می کرد.آب دهانش را به سختی فروداد و با زبان خشکش هم کمی سعی کرد لبهایش را مرطوب کند.آب نبود.تابستان پر قدرت میتابید…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظه نگاری 120502دلم میخواهد چیزی بنویسم که حال پریشانم را نشان بدهد . هی می نویسم و پاک میکنم.دلم میخواهد زار بزنم. به یک باره انگار همه ی ناکامی ها و خستگ…
سبیوگهدرعتیقه فروشی احساسات·۱ سال پیشلحظه نگاری 101100هرچه به ذهنم فشار آوردم یادم نیامد این مراسم، که در آن شرکت کرده بودیم مراسم چیست. فقط تنها چیزی که در میان جمعیت چشمانم را به خودش جذب کرد…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظه نگاری ۲۴۰۳۰۲آن وقت های دور که دبیرستانی بودم روزهای زیادی پایم را توی یک کفش کرده بودم که الا و بلا باید برایم یک ماشین تحریر بخرند چون میخواهم نویسنده…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظهنگاری 180302نشستهام منتظرم همه چیز بهم بریزد.همیشه پیش می آید. اینکه خیلی بیمقدمه وسط خوابِ نازِ مهربانم بیدار بشوم و مجبور باشم به دستشویی بروم.چرا؟…
سبیوگه·۱ سال پیشلحظه نگاری 40302در تاریکی خیابان راه می رویم. تاریکی ای که با چراغ های گاه گاهی شهرداری کمی از آن زدوده شده بود. هنوز آنقدر دیر نبود که بگوییم پرنده در خیا…
سبیوگه·۲ سال پیشلحظه نگاری 17202سطر های کتاب کم کم جلوی چشمانم جلو عقب می روند و کم و زیاد می شوند. خواب ناگهان به سراغم می آید و به چشم هایم حمله می کند. چند دقیقه ای را…
سبیوگه·۲ سال پیشمریض حالی ام خوش نیست/ لحظه نگاری 060701توی دماغم بوی مریضی می آید. عطر می زنم.نصف شب راه می افتم میان راهروی خانه که اتاق دیگری را پیدا کنم . در بالکن باز است. احتمال میدهم شاید…
سبیوگه·۲ سال پیشلحظه نگاری ۰۱۷۰۱یک بری روی تخت میخوابم. و کتاب را میگیرم دستم. بخار تلخی توی سرم میپیچد. انگار منشاءش آن فکری باشد که پیش تر از این توی سرم گر گرفته بود. "…
سبیوگه·۲ سال پیشلحظه نگاری 27601حالت جا آمد عزیز من؟نفسی تازه کردی؟حالا باید برگردی به همان جهنمی که در آن بودی.روی زخم چشمهایم دست میگذارم و پلک هایم را می مالم. تصویر ه…