سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان کوتاه (در حضور تو، دیدمش)لیلایی که سالها دعا کرد تا معشوقش حتی برای لحظهای نگاهش کند، سرانجام از پشت پنجره دید که او از لای در، تنها او را میبیند.
سارا حیدریان·۱ ماه پیشداستان کوتاه (فرزند فروغ)زیر باران ایستادهام، خیسِ اندوه و آرامش؛ میان رفتن و ماندن، تنها آغوشی که هنوز باورش دارم، خاکِ سردِ مادرم است.
سارا حیدریان·۲ ماه پیشداستان (شب نوزدهم دی، شب عهد)شب نوزدهم دی، زمانی که صداها بهجای خون قربانی میشوند و برف، از دل زمین میروید نه از آسمان.»
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان(لحظه های کوتاه، زندگی های بلند)فرشتهای آمد تا خوشبختی را بیابد؛ اما هر شادی لحظهای، زیر سایهی گرانی، اضطراب و حسرت، زود خاموش میشد.
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان (بهار، دختر نفرین شده)گاهی فرشتگان، نه با بال، که با یاد یک مادر و دست یک شهید میآیند تا تاریکی را از سر یک دختر بیپناه بردارند.
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان کوتاه(مجلس چهار صدا، در باغ آرامش)«ذکری برای آرامش دل بازماندگان؛ گفتوگوی دل و عقل در باغی عرفانی، جایی که تاریکی به سوی نور و امید راه باز میکند.»
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان کوتاه (کافهای در باران)در کافهای مدرن، باران آرام ذهنها را به هم رساند؛ گفتوگویی که لمس نمیخواهد، فقط فهم و تشابه روح میطلبد.
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان کوتاه (صدای زنگولهی لیلی)دربارهٔ پدرانی که با چشمانی میبینند که فرزندانشان فراموش کردهاند چگونه ببینند.
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان کوتاه (بوسهای بیادعا)گاهی نجات تمام خستگیهای جهان، نه در آغوشی بزرگ، که در بخار آرام یک فنجان چای ساده میان راه پیدا میشود.
سارا حیدریان·۳ ماه پیشداستان کوتاه(عقربه های مهربان)نفسهای سنگین دختر در سکوت اتاق بارید و ساعت تنها تماشاگر مهربانش شد.»