" جای خالی سلوچ " قصه درد بی درمان فقر و بی سوادی دنیا را بگذار آب ببرد.وقتی تودرطوفان گرفتارمیآیی، چه خیال که تو دکمه ی یقه ات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت ....
تا "او" را دارم غمی ندارم چشمانت، ساده ترین تعریف عشق و آسمان ، زیباترین منظره در آینه چشمت ، دیدارت، شگفت انگیزترین حادثه تاریخ ، و آغوشت،امنترین جغرافیای جهان ...
این چنین باید طلب، گر طالبی این چنین باید طلب، گر طالبی /تو نه ای طالب، به معنی غالبی //// گر نمییابی تو او را روز و شب//نیست او گم، هست نقصان در طلب
سفری برای فرار از مشغله های ذهنی مثل باران... مثل دریا... مثل این برگای زیبا ... همچو پاییز.. عاشقی کن مهربان باش....تا بشی سلطان دلها...
چه خوب که هنوز هم دوستی ها برقراره جایی که همدیگر را یافتیم ..یک بوسه ز تو زنده کند جان مرایک خنده ز تو شاد کند روح مرادل پیر شد از حسرت دیداررختبگشای نقاب از سر و بنمایی مر…
بهشتی کوچک در گیلان جان به جانم بکنی، باز که جانان منی /روحمی، هم نفسی، داروی درمان منی/جز تو ام نیست کسی در دل بیمارم هیچ/عشقمی، عاشقمی، یار وفادار منی....س.ح
شکر برای روزی دیگر.... حوالی خیالت دایم بپروازمو در خنکای نسیمش نفس میکشمرویاهایم بی حضورت بی رنگندو من دنیا را بی تو و خیالت، هیچ نمی خواهمهمیشه باش که امید بودن…