بیا و کشتی ما در شط شراب انداز... ₰ میرزا جهانگیرخان، تصدقتان؛ بی فوت وقت به عرض برسانم، حقیر به مجرد دریافت دستخط عزیزتان، مبنی بر آزادی قریبالوقوع احتمالی، دست روی دست نگ…
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان... ₰ حضور محترم جناب میرزا هادیخان لاهیجانی، پس از سلام، معروضم به حضور محترمتان، الساعه مرسولهای از جهانگیرخان به دست رسید، که صلاح را بر آ…
یادتیم کلی! دستم را در میان انبوه گل ها بردم.خواستم او را بچینم اما نمیدانستم آزار تیغ های آن دستانم را زخمی خواهد کرد.هرچه بیشتر عاشقانه دوستش داشتم…
چه خوش است حال مرغی... ₰ میرزا صارم، قربان سرتان؛ بندیِ حبس، تا به بند است، دلش به تاب نیست، روزگارِ یکنواخت زندان و حبس را یوم به یوم میگذارند و چارهای هم ندار…