دلتنگی🕊️ بالأخره تونستم با پولی که هرماه از معلمی به دست میارم یه خونهای تو مرکز شهر واسه خودم بگیرم . اگرچه قدیمی ساخت هست ولی به دل میشینه ، امر…
در حسرت یک قدم...! کفش های خاکی ام را میخواهمو لذت دنبال تو دویدن را!دلم سخت فشرده و کوچک شده از فرط خانه نشینی های غم آلوده...بماند که بغض گه گاهی راه نفس را…
صندلیِ آبیِ?؛) بازم مثل همیشه وقتایی که از دانشگاه برمیگردم ، سر راهم میرم پارک کنار دانشگامو اونجا یه چند دقیقهای می شینم و مرور خاطرات میکنم. یادمه اول…
اگر به دست من افتد، فراق را بکشم... جناب میرزا صارم، تصدقتان؛ هر نوبت که نایباکبر، حقیر را صدا میزند به جهت دریافت مرسوله عزیزتان، شادمانی بیحد حاصل میشود و بیفوت وقت، گو…
تا پاییز... جهانگیرخان، تصدقتان، میدانم با همهی سختیها و مرارتهایی که حبس بر وجود مبارکتان هوار کرده، امید و آرزوی دلِ خوش داشتن برای جنابتان، به آ…
نامه ای به تو که میخوانی این یکی هم داخل انتشارات نامهای به تو که نمیخوانی نوشته میشهمطمئن میشم که میخوانیآخه باید بخونی نخونی که نمیشهاومدم باهات یه گپ بزنم و…
نامه چه روزگاری بود.دلمون خوش بود به نوشتن درددل ها و خبرهای ریز و درشت .مراسم خاصی داشت نامه نوشتن.باید بیکار بودیم تاحواسمون چهاردانگ به نوشتن…