امروز خود را "من"می پندارم و فریاد"من آنم که رستم بود پهلوان"سر می دهم.تا اینکه یک "من"دیگری از راه می رسد که وسعت"من"اش از "من"من به مراتب فراتر است و "من"مرا در هم می شکند و آنگاه "من" در صدد بر می آیم که بر"من"خود بیفزایم تا در مقابل"من"او یا"من"های دیگر کم نیاورم ولی در این مسیر نه تنها بر"من"من افزوده نمی گردد که سرعت زوال و نابودی اش افزونتر می گردد.پس به خود نهیب می زنم که:«هیچ گاه بر"من"خود مناز که "من"تو امروز یا فردا از سوی"من"دیگری نابود خواهد گشت یا تحقیر خواهد شد!»
از فرعون که قدرتمندتر نیستی.او آنقدر قدرت داشت که توهم خدایی زده بود و خود را خدا می پنداشت و فریاد بر می آورد که:«پروردگار بزرگ و اعلای شما منم»امّا چیزی نگذشت که"من"اش از سوی "من"بس عظیمی به سخره گرفته شد و عاقبت در دریای نیل فرو خفت!
پس کیست که نداند"من"متعالی وجود دارد که از تمام"من"های عالم"من"تر است.پس بدان که انسان عاقل به"من"خود آنقدر پر و بال نمی دهد که این"من"اش چون عقابی تیز پرواز به اوج آسمانها پر کشد.به طوری که دیگر یارای فرود آوردن"من"اش بر روی زمین از وی ساخته نباشد.چرا که فرود آمدن بر زمین از شان و منزلت عقاب می کاهد مگر برای شکار.و چه شکاری بهتر از خود او.و چه بسا انسانهایی که شکار"من"خود گشته و می گردند.
سروده زیبای سعدی که می گوید«یکی بچهٔ گرگ میپرورید/چو پروده شد خواجه برهم درید»را آویزه گوش خود کن.دور از ذهن نیست که"من"تو همان بچه گرگ تو باشد که داری آن را می پروری و چون پرورده شود،تو را برهم خواهد درید.
و بعید نیست خیّام در عالم تنهایی اش به بیهودگی"من"خود پی برده باشد و این رباعی زیبا را خلق کرده باشد:
«هر یک چندی یکی برآید که منم
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین برآید که منم»
و امّا تا"من"خود را نشکسته ای هرگز درصدد شکستن"من"دیگری بر نیا که به بیراهه رفته ای.نزاع،توهین،تهمت و هزار و یک مصیبت دیگر وقتی رخ می دهد که کسی که"من"خود را نشکسته،می خواهد"من"دیگری را بشکند!
"من"شکستن در طول تاریخ،صفت تمام انسانهای پاک سرشت بوده و خواهد بود و مولانا نیز به"من"اشاره ای نیکو دارد:«یار مگو که من منم/من نه منم،نه من منم»گویی با این شعر می خواهد از هر "من" و منیّتی اعلام برائت کند.
و فریدون مشیری چه خوب تذکر می دهد که هر کس در نهاد خود،گرگی نهان دارد که بی آنکه خود آگاه باشد مدام با او در حال پیکار است.به عقیده راقم این سطور این گرگ نیز می تواند همان"من"باشد:
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زورآفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید ،گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
شاه بیت این شعر زیبای فریدون مشیری:اینکه مردم یکدگر را مىدرند/گرگهاشان رهنما و رهبرند
دیروز کسانی که کشتی عظیم تایتانیک را ساختند به"من"خود نازیدند و امروز کسانی که کشتی کروز مدرن امروزی را می سازند به "من"خود می نازند و شاید هیچ کدام ندانند که"من"شان برای مدتی"من"است و فردا با "من"بزرگتری،تحقیر خواهد شد.
فقط خطاب به خودِ"من"نشکسته ام می گویم:«"منِ"خود بشکَن که"من"اهریمن است.اهریمنی مرد افکن!»
مطلب قبلیم که از شما خواننده عزیز انتظار دارم آن را از روی مدت زمانی که برایش در نظر گرفته شده قضاوتش نکنی و بازش کنی و چند سطرش را بخوانی.اگر چند خط اول آن تو را نگرفت ادامه نده و چشمهای شهلای خود را حتی ذرّه ای به درد نیاور:
معرفی مطالبی که در چالش «حال خوبتو با من تقسیم کن» شرکت کردند.(به ترتیب از جدیدترین):
«خاطره ی دو هفته بدون اینترنت در طبیعت»
«حال من با تو خوبِ خوب است (نون والقلم ومایسطرون)»
«تسلیها و خوشیهایتان را از کجا میآورید؟»
«آدما هر کدومشون یه جوری حالشون خوب می شه!»
«دستکاریهای من در زندگی (۱)»
«رمان نبرد: همراه با انقلابیون آمریکای لاتین»
«دل و دماغ را کناری بگذار و تکانی بخور»
«جادوگر»
«حال خوب تو از من، حال خوب من از تو»
و برای خواندن بقیه به پُست زیر سر بزنید:
«چالش حال خوبتو با من تقسیم کن و معرفی برترین ها تا این لحظه»