Maryam·۱ سال پیشآلبومِ پدربزرگیک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش آها به چراغِ ششمی که رسیدی نیمکتی را میبینی، احتمالا از چوب گردو درست شده است. خودم که هیچ اطلاعی درباره ای…
Maryam·۲ سال پیشدیوار خاکستریصدای بوق پیغام گیر : هی ایمی یادت نره که امروز روز ارائه است. دیر نکنی !ایمی حدودا 3 ساعت قبل از آن بیدار شده بود. یک هفته ای بود که هر روز…
Maryam·۲ سال پیشسایه هاشب شد لباس هایش را پوشید کفش های نیمه پارهاش را به پا زد کتِ نخ نمای سیاهش را پوشید و به خیابان زد ماه مانندِ همیشه زیبا بود اندکی ای…
Maryam·۲ سال پیشبیگانهکنارِ هم راه میرفتیم. شانه به شانه. دستانش به موازاتِ دستانم در حرکت بود. حرم گرمای دستانش را حس میکردم اما مانندِ قلهای ممنوعه خودم را…
Maryam·۲ سال پیشآغوشنخستین بار که دیدمش، ۱۵ دقیقه ای دیر رسیده بود سر قرار. لباس ها و موهایش خیس شده بود. با عجله به سمتِ کافه میدوید. چند دقیقه ای دمِ ورودی…
Maryam·۲ سال پیشتنهابه دوردست ها خیره شده بودچشمانش انگار به دنبالِ چیزی بود که تنها در افق یافت میشدبه موهایش خیره شده بودم و تاب خوردنِ آنها میانِ باد را نظا…
Maryam·۲ سال پیشمیله هاداشتم با تلفن حرف میزدم. با مدیرِ داخلیِ دفتر سرِ اینکه یه کاریو انجام بده داشتم بحث میکردم و در نهایت با ناامیدی بهش گفتم که فردا تو شرک…
Maryam·۲ سال پیشکجایی؟!اونروز صبح هم مثلِ بقیه روزا از خواب پاشدم و آماده شدم که برم مدرسه.لباسامو پوشیدم یه صبونه مختصر خوردم و بدونِ اینکه کسی رو از خواب بیدار…
Maryam·۲ سال پیشتو هم تنهایی؟!فک کنم زمانِ زیادی طول کشید تا بتونم این مطالب رو درک کنم. میخوام امروز از تنهایی صحبت کنم تنهایی از نظرِ من دو مدل است: ۱.تنهاییِ وجودیِ…