حمید حاجیپور·۳ سال پیشصحنههایی که در دوران خبرنگاری حوادث فراموش نمیکنمحمید حاجیپورخبرنگاری را با حوادثنویسی آغاز کردم، زمانی که افسر پلیس بودم و پروندههای قتل و آدمربایی و سرقت به اداره آگاهی ارجاع میشد.…
زهرا عبدالهی·۴ سال پیشوقایع نا نوشتهتجربیاتِ سادهی زندگی، مَثَلِ ماهیهایی هستد که در دریای روزمره باید مصرفشان کنیم تا جان بگیریم…
maral abbasi·۴ سال پیشهرچی شد بلند شو...بچه بودم...کلاس هشتم.قد و قواره ام همینقدری بود ک الان هست ولی خب بچه بودم...اون موقع ها میرفتم کاراته...سال پنجمم بود که میرفتم.کافی بود ی…
سید امیرپژمان حبیبیان·۵ سال پیشماجرای خبر فوت باباحدود سالهای ۶۵-۶۶ ما شیراز زندگی میکردیم. یه تلفن اشتراکی هم پایین بلوک ده طبقه بود که فامیل زنگ میزدند و هر کس از همسایهها پایین بود ب…
farzad nikzad·۵ سال پیشمرور پرونده ای عاشقانه؛ "گناه و جرم من اینه، تو بی اندازه زیبایی!"دیشب اتفاقی یکی از آهنگهای سابقاً محبوب و مکرراً در حال پخشم اجرا شد؛ حدوداً یک و نیم سال پیش بود که مدتی مدید با اصرار زیاد گوش میدادمش. ع…
سید امیرپژمان حبیبیان·۵ سال پیششاه خوبانی و منظور گدایان شدهای...دو سال پیش نزدیک عید، در حالی که جیبم کاملا خالی بود، پروژهی ناتمامم را بردم پیش یک نفر که دستش به جایی بند شده و خیلی به خودش غره بود. آ…
سید امیرپژمان حبیبیان·۵ سال پیشچای شیرین، چای تلخمحل نشستن مامان ملک استراتژیکترین جای خانه بود. او عادت داشت کمی عقبتر ازدرگاه اتاق مینشست که دقیقا رو به روی آشپزخانه بود.
سید امیرپژمان حبیبیان·۵ سال پیشگدایی سینماییآقای عیاری گفت: ما کارمون همینه آقا، اینها را میاریم میگذاریم سر چهارراهها که برامون پول دربیارن و مواظبشون هم هستیم که یک وقت پولهامون را