علی عطروش·۳ روز پیشتاب زندگیتاب میخوری. دائم در رفتوآمدی. از این سو به آن سو. لحظهای در این سمتی و لحظهای دیگر آن سمت. گاهی با سرعت و گاهی آروم، ولی هیچگاه یک سمت…
سبز بی انتها·۶ روز پیشمنِ متناقضو دوباره در شبِ تاریک به کنارم آمده است نشسته با چهرهای شاد و دستانی که میرقصند اما وای از آن چشمها که او را لو میدهند چشمهای اندوهگی…
AAF·۱۲ روز پیشای غم،ای رفیق بد...در یک نمای رو به ساحل،در غروب بدون خورشید،من تنها بودم همراه یک رفیق؛نامش غم،همیشه همراه من...و من دنبال امید.
AAF·۱۷ روز پیشغم بی پایان...شعر نو ای،از دل غم،برجسته شده از سمبولیک،غمی بی پایان،و سفری به غم،از نمای جدید.نمای من...
نقاش واژه ها·۱ ماه پیشغم(لطفاً نظرتون رو بگید)دسته بلند ،جاروی زرد رنگ را ،گرفته بود .با هربار کشیدنش روی زمین، غبار و خاک از آن بلند میشد. اما در حین کار در این فکر بود ای کاش فرزندی…
آنه^^درنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ ماه پیشاین روزها حالم را نپرس.نمیخواهم به تو دروغ بگویم. نمیخواهم بگویم خوبم، در حالی که نیستم و میدانم که تو هم این را میدانی.