نازین جعفرخواهدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۲۴ روز پیشمن هم «آدمبزرگ» شدم!وزنم را میانداختم روی پنجه، سینهام را صاف میکردم و زل میزدم به سایهٔ لاغر و سیاهم.
ahmad modaraei·۲ ماه پیشکودکی که در تنهایی بزرگ شدعروسک هایی که سالم سالم ماندند، خاطره هایی که هیچ وقت ساخته نشد
به نام «آه»·۲ ماه پیشاز حفرهها صدای جیغ میآید! جیغی بنفش...از بچگی دنیای متفاوتی از افراد را می دیدم. دنیایی که تعریف و تفسیری مشابهش را از کسی نشنیدم.از بچگی به خیال خودم مرکز دنیا بودم. همه بودند…
نازین جعفرخواه·۳ ماه پیشدندان لق را باید کند!آن موقعها عقلم قد نمیداد، نمیفهمیدم! اما بعد پی بردم حکایتِ دندان لق، حکایتِ برخی آدمهاست.
محمدرضا مختاری·۳ ماه پیشدنیا، کودکی و آن گردابِ ناآشنادنیا دیگر شبیه کودکیام نیست. گویی از آن اتاق امنِ پر از اسباببازیهای ساده و آرزوهای کوچک، ناگهان به میان گردابی پرتاب شدهام که هیچ تصوی…
𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏·۵ ماه پیش«خاطراتِ کودکی»خورشید از طرف خاور طلوع کرد؛ طلوعش رنگ عشق داشت؛ مثل دیروز، مثل هر روز! پرتوهایش به گلهای تَه باغ زندگی میبخشید و دیده را پُرفروغ میکرد…