ع.رامک·۶ ماه پیشکودکی من( سوآن )پدرم نظامی ( ژاندارم) بود و مرزبانی میکرد و ما برای نزدیک بودن به محل کارش در شهر ها و روستاهای مرزی ساکن میشدیم.سه چهار ساله بودم که در صا…
مهدی سربازیدرروزمرگی های کُدِر گایز·۴ سال پیششهر بیگدا؛ از بین بدن فقر یا بیرون کردن مردم فرودست از سطح شهربررسی طرح شهر بدون گدا شهرداری ها در شهرهای مختلف
saeedeh.ahmadzadeh·۵ سال پیشداستان شکستن درهای این شهر!در را جوری میکوبید که خیال کردم، صاحبخانه نداشته مان، آمده تا جور و پلاس ما را توی کوچه بریزد. از آنجایی که وقتی دنبال چیزی بگردی، پیدا ن…
محمدمهدی بخشی·۶ سال پیشگدای تحصیل کردهای که گدا شد!روزی گدایی بود که بساط خود را در میدان بزرگ شهر باز میکرد و با «ننه من غریبم» بازی به دنبال نان حلال و روزیاش میگشت.
شادی ثروت·۶ سال پیشمهندسین تفکیک زبالهاین افرادی که با گونیهای بزرگ روی دوششون برای جمعآوری زبالههای بازیافتی تلاش میکنن خیلی عجیب هستن. نه مثل دستفروشها هستن و نه مثل گداها. نه شبیه اینایی که سر چهارراه مثل زامبی میان شیشه تمیز کنن رفتار میکنن نه فال فروشی که با نگاهش بهت دستور خرید میده. در عوض مثل مهندسی میمونن که با اعتماد به نفس قدم برمیداره و کیف دستیش تو دستشه تا یکروز دیگه کارش رو انجام بده. ن...
شادی ثروت·۶ سال پیشدنیای خاکستریمرد جوان چهرهش حالتی حاکی از توقع کمک! به خودش میگیره و یک قدم نزدیک میاد. این چهره در تهران آشناست. با داستان همیشگی درخواست کمک برای برگشتن به شهرستان، کم آوردن پول در درمان پزشک و غیره... پس، از کنارش به راحتی رد میشم. باقی مردم هم همینطور. در همین حین که داشتم رد میشدم دست مرد جوان رو در دست پیرزنی میبینم و پیرمردی چهارشانه که یک ق...