زمانی با هم همکار بودیم. به خوبی از روحیّاتش خبر دارم. برای رسیدن به هر چیزی که بخواهد، حاضر است همه چیز و همهکس را فدا و یا فنا کند. برای خودش، یک پا "مشتی ماشاللّه،حقّهای وللّه*" است. از جنس همان آدمهایی که در هوا غرق شدهاند!
ایشان، یک شالیزار برنج هم دارد. این شالیزار برنج، تا الان که بنده خبر دارم، خیلی به دردش خورده است. چه کسی میتواند در برابر چند گونی برنجِ خوشعطرِ ایرانی فرد اعلاء، آن هم رایگان (بهایش را ملّت شریف ایران میپردازند!)، مقاومت کند؟ تقریباً به هر ده نفر که نشان بدهی، دست کم، هشت نفرشان، کاملاً شُل میشوند!
هر بار که کارش، برای گرفتن صندلیای پر زرق و برقتر و پُست و مقامی بالاتر، گیر میکند؛ سریع دست به کیسه میشود و کیسههای برنجش را، به آنهایی که باید، به رایگان، پیشکش میکند.
اینبار، برای رسیدن به جایگاهی بالاتر، علاوه بر کیسههای برنج که روانهی خانهی طرف کرده، دخترش را نیز مفت و مجانی، روانهی خانهی طرف کرده است! چگونه؟
به این صورت که طی نقشهای کاملاً حساب شده (جای مطرح کردن نقشه اینجا نیست و بدآموزی هم دارد!)، دختر را در ازای یک جلد کلامالله مجید (ای بزند به کمر پدرش!) و چهارده سکّه بهار آزادی (در این مورد خاص، بخوانید: "چهارده سکّه زمستانِ اسارت!")، به عقدِ دائمِ "پسرِ احمق و ناخلفِ یکباره زن طلاق دادهیِ طرف" درآورده است!
اینکه میگویم " احمق و ناخلف"، ندیده و نشنیده نیست. پسرک با نفوذ پدرش استخدام شده (وگرنه کسی خرِ پیر و لنگش را هم به دستِ او نمیسپارد تا ببرد طویله!) و بنده به دلیل همکاری اجباری، از نزدیک شاهد رفتار و کردار نامحترمانه و بسیار کودکانهاش بودهام و متاسفانه هنوز هم کم و بیش هستم!
وقتی متوجه ماجرا شدم، گفتم: همیشه کیسهی برنج، اینبار، هم کیسهی برنج و هم کیسهی گوشت!
دوستی پرسید: «منظورت چیه؟»، گفتم: «مگر واقعیت جز این است که این مردک، حاضر شده، برای رسیدن به یک صندلی بزرگتر و دوزار پولِ بیشتر، شأن دخترش را با یک ازدواج تحمیلی، به اندازهی یک کیسه گوشت، پایین بیاورد!»
یکی نیست به این احمق بگوید، جنگ تحمیلی، هشت سال طول کشید ولی ازدواج تحمیلی گاهی تا هشتاد سال طول میکشد! در جنگ تحمیلی شاید بالاخره یک طرف، به ظاهر، پیروز میدان جنگ شود، ولی در این نوع ازدواج، شکست هر دو طرف، حتمی است! و توی احمق الحمقاء، فردا (البته هر چه زودتر، بهتر!)، میروی ولی دختر بینوای تو میماند و این ازدواجی که تو به او تحمیل کردهای!
دختری که میبایست با ازدواجی موفق، از خوشحالی بال در بیاورد، حالا باید از غم، بال در بیاورد!
این دختر، مانند خیلی از دخترهای دیگر، به طریقی نرم و لطیف و بدون درد و خونریزی، کُشته شده است!
مگر تحقیر شدن، کمتر از کُشته شدن است؟!
این دختر، در داخل پوست نازکش، مُثله شده است!
مگر خُرد شدن، کمتر از مُثله شدن است؟!
دو یادداشت پیشین:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: *مشتی ماشاللّه،حقّهای وللّه!