من ماندم و خودم گفتی بدون من هم قلبت تپش دارد...درست میگفتی...تپش دارد، اما این تپش کجا و آن تپش کجا...همچو پروانه، خودت آمدی، دست نیافتنی بودنت را به نمای…
یاد مرا به یاد بیاور با روسریِ سبزِ گلدار با حریرِ قدمهایم، وقتی میفهمم تو آمدهای با قلبی رهیده و لرزان در باد با رقص برگها پشت میلههای پن…
پرومتئوس خاکی می شود! کشتمت تو قلبم و چالت رو کندم!روایت تلخ یا شیرین.نمیدانم به گمانم آفوگاتو اسم مناسب تری برایش باشد...