گیسوان آزادی... جهانگیرخان، تصدقتان؛ یک ساعتی هست که نشستهام و خیره ماندهام به کاغذ سفید، فکریام که چه بنویسم و شرح ماوقع از کجا شروع کنم، آنچه از بازار…
مکاتبات | پنج دکتر توجه کردهای به بعضی زمانها؟ به بعضی لحظات؟ آنهایی که حس میکنی تمامشدنی نیستند. انگار که گیر کردهای درونشان و قرار نیست که رها ش…
نامه ای به تو که نیستی _نامه (۴) نامه های من برای تو... (مخاطبان: _داداش فهمیدیم نامه ست. ده بار گفتی.)
نامه صد و چهار ( رنج و خوشبختی ) از تو، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم. حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است. اما با تمام این مرارته…
مکاتبات | چهار داستانهای ناتمام دکتر. داستانهای ناتمام. از جمله عباراتِ کلیدیِ زندگیِ من است. امروز چگونهای دکتر جان؟ ریشهایت را نتراشیدهای چرا؟ نه ا…
مکاتبات | سه دکتر سلام. نشنیدهای این آهنگ را؟ تورج خان خوانده. سیلِ نور بر قبرش. میگوید: «هنوزم چشمای تو.... مثل شبای پرستارهس... هنوزم دیدن تو برام…
از طرفِ منِ 20 ساله:)? 00:00به وقتِ 7 اردیبهشتِ 1402?✨دوست دارم جشن تولد 60 سالگیمزمانی که همه خانوادم و افراد عزیز تر از خانوادم کنارمن وقتی تو آینه چشمامو نگا…
میدانم، میگذرد! اما جانفرسا.. این روزها میگذردگاهی با لبخندگاهی با اشکاما میسوزندرد اشکهایی که جز گونههایم راه دیگری ندارندقلبم گاهی تند میزندگاهی آراماما گاهی تیر میک…